۱۳۹۲/۱۰/۱۰

آخوندیسم !

آخوندیسم یعنی مکتب دروغ و دروغ همان چیزی است که از اساس در فرهنگ ایرانی از بزرگترین و منفور ترین دشمنان و آفت بحساب می آمد ، پیامبر ایرانی زرتشت بزرگ ، دشمن آن بود و پادشاهان اصیل ایرانی نیز در نیایشهای خود آرزوی دور ماندن این آفت از کشور ایران را داشتند .


اما ما ایرانیان فرهنگ زده و از هویت خود دور شده ، آخوندیسم (مکتب دروغ ) را روی دست بلند کرده و با آغوش باز آنرا به ایران و راس حکومت ایران نشاندیم . ملتی شدیم کاملا خرافاتی و دروغگو که برای کسانی که حقایق را می گویند و از راستی و درستی حرف می زنند ، خط و نشان می کشیم و باشدید ترین حالت ممکن با آنها برخورد قهر آمیز می کنیم ، اما برای کسانی همچون خمینی ها غش و ضعف کرده و هر مزخرفی را که گفتند و می گویند به راحتیه آب خوردن می پزیریم و با اینکه بعد هم متوجه دروغشان می شویم اما باز دروغهای بعدیشان را هم به راحتی می پزیریم . این نوع حالت تنها از عهده مردمانی بر می آید که واقعا اصالت و هویت و ریشه خود را گم که نه فراموش کرده اند . ملتی که خود ریشه خود را می سوزاند چه فرقی می کند حکومتی خادم و ایرانی بر سر کار باشد یا یک حکومت فاسد و جانی ؟! چرا یک تفاوت یادم آمد و آن اینکه : عمر حکومت های دلسوز و اصیل و ایرانی و خدمتگذار به ایران و ایرانی خیلی خیلی کمتر از حکومت های اشغالگر و متجاوز و وحشی و جانی و غارتگر بودند تاریخ هزاران ساله ایران گواه این است و دلیل این امر هم کاملا روشن است و صد ها سال قبل هم فردوسی بزرگ ، این دلیل و ایراد اساسی ایرانیان را گفت ولی کو گوش شنوا در کلیت جامعۀ ایرانی در این صدها سال که پس از فردوسی بزرگ گذشت !!

به یزدان که گر ما خــــــــــــــــــــــــــــرد داشتیم
کجا این سرانجام بـــــــــــــــــــــــــــــــد داشتیم !

۱۳۹۲/۱۰/۵

تفاوت در کجاست ؟

بسته راه نفسم بغض و دلم شعله ور است 

چون یتیمی که به او فحش پدرداده کسی.

م _ امید 
...................................

آثار باستانی ایران را غارت کردند ، دزدیدند و به حراج گذاشتند .

اغلب شخصیت های علمی و فرهنگی و تاریخی ما را دیگران به نام خودشان زدند .
اکثر سرمایه داران و ثروتمندان داخلی یک مشت دله دزد و تازه به دوران رسیده هستند که همه ثروتشان باد آورده است و هیچ کس اطلاعی از آنها و راه ثروتی که بدست آورده اند ندارد ولی هر از گاهی مثل یک غده چرکین و باد کرده که چرکش به بیرون ترشح می کند ، نمایان می شوند ( شهرام جزایری ها ، رفیق دوست دها ، بابک زنجانی ها ، خاوری ها ، هدایتی ها ، پسران رفسنجانی ها ، خامنه ایی ها و ...
اکثر شخصیت های سیاسی و حکومتی ( که یک مشت دزد و جانی و روانی هستند) فرزندانشان خارج از کشور تحصیل و زندگی می کنند !
همه افراد حکومت اسلامی در کشورهای پیشرفته و خوش آب و هوا ویلا و خانه و امکانات فراوان رفاهی دارند .
متر به متر خیابانها، مسجد و تکیه و هیئت و امامزاده زدند برای ما ملت بخت برگشته ! غافل از اینکه آنها فرزندان خودرا از این همه نعمت و امکانات مذهبی که برای ما فراهم کردند محروم کرده و به کشورهای دشمن خود فرستادند که انجا بهتر پرورش یابند چرا ؟

مگر نه اینکه شاه و حکومت پهلوی یک مشت دزد و خائن و عاملان انگلیس بودند که جز غارت و کشتار و دزدی و فقر و فحشا و گرانی و اعتیاد و بی کاری و بی سوادی برای مردم ایران هیچ نداشتند و اینها به همین دلیل آمدند که دیگر بر راس حکومت ایران ،عامل انگلیس و آمریکا و اسرائیل نباشد ، طاغوت را ، پادشاهی دو هزار و پانصد ساله را، تمدن بزرگ را ، فرهنگ اصیل ایرانی را، هویت ایرانی را زیر پا بگذارند و یک جمهوری مردمی آن هم از نوع اسلامی به راه اندازند که تنها با قوانین الهی و شرع مقدس اسلام ناب محمدی و امامی اداره شود !؟ که بر مبنای عدالت و برابری بین همه انسانهاست ( البته به جز زنان ) .
پس چه شد ؟!
سی و پنج سال که گذشته ....به اندازه تقریبا عمر حکومت محمد رضا شاه پهلوی .
پس چرا هنوز فقر که ریشه کن نشده هیچ ، افزایش آن باعث بروز فحشا و بی بند وباری و هرج و مرج اجتماعی و فرهنگی شده !
پس چرا هنوز نه تنها دزدی هست ،که شاه دزدی هست ، نه تنها دیگر یک نفر نمی دزد که همه در حال دزدیدن و غارت ثروتها و سرمایه های ایران و ایرانیان هستند . از اون رهبر فرضانه !تا اون کارمند و نظافت چی صحن مجلس در حال چپاول و دزدی و غارت هستند به اسم بسیج اقتصادی !
مگر اینها نیامدند که مانع زندانی شدن بی گناهان و شکنجه ها و اعدامها و محدودیت های سیاسی دوران شاه انگلیسی ! شوند ؟ پس چرا از همان ابتدا مثل گوسفندان که در روز عید قربان تکه پاره می شوند، از روی بام یک مدرسه شروع به خونریزی کردند و تا امروز مثل قطار آمار اعدام و شکنجه و قتل و آزار و اذیت های جنسی از زندانهای مملو از زندانی بیرون می آید.؟!
مگر اینها نیامدند که علاوه بر اینکه دنیای ما را آباد سازند ، آخرت ما را هم آباد سازند؟ پس چه شد ؟ 
و مهمتر از همه این کلاهبرداری هایی که این قوم (آخوند ) از قبل تا امروز از احساسات و ناآگاهی های مردم ایران کرده اینکه چرا دیگر کسی همانند دوران شاه به دزدی ها ، کشتارها ، شکنجه ها ، محدودیت های سیاسی ، نبود آزادی های عقیدتی و مذهبی و فردی گله نمی کند واگر می کند پس چرا دیگر انقلابی به مانند زمان قادیسه دوم اتفاق نمی افتد ؟
چرا مردم با این همه دروغ و جنایات و کاستی هایی که از سوی این حکومت فعلی تحویل گرفته اند به مانند دوران شاه آتیش به تنبانشان نمی افتد که به خیابانها بریزند و همانطور که توانستند یک سلسله بزرگ و با تمدنی به نام پادشاهی دوهزار و پانصد ساله را به زیر بکشند ، این حکومت تازه و نو پای جمهوری آنهم از نوع اسلامیش را با فوندانسیون آخوند پی زوری به زیر بکشنند و یک سیستم درست و سالم بر سر حکومت و کشور خود بگذارند !؟
آخوندی که دزدی کرده ، غارت کرده ، همواره به ملت ایران دروغ گفته ، وعده های تو خالی داده که به هیچکدامشان هم عمل نکرده ، کشتار کرده و می کند ، شکنجه کرده و می کند ، دستگیر و زندانی کرده و می کند ، اوضاع اقتصادی ایرانیان را به لجنزاری برای جولان یک مشت شپش (بسیجی ) اقتصادی تبدیل کرده اند که به راحتی دلاری که طی سی و دو سال از هفت تومان بی ارزش به نهصد تومان رسید را طی یک شبانه روز به سه هزار و پانصد تومان رساندند بی آنکه آب از آب تکان بخورد !؟ و ااخم به ابروان کمان مردم ایران بیاد !

کدام یک از کارهایی که اینها کردند را شاه سابق ایران کرد که مستحق این شدیم که یک مشت آخوند روانی و مریض را به سر کار بیاورند یا بیاوریم که حتی نه تنها ناراضی نباشیم که با این همه خفت و بی آّبرویی که نسیبمان کردند با افتخار سینه سپر کنیم و از موج سبز و بنفشی که از همین سیستم آخوندی بلند شده دفاع می کنیم یا در کمال بی تفاوتی سکوت اختیار می کنیم تا ببینیم فردا چه می شود و تصمیم خود را نسبت به بادی که می وزد یا خواهد وزید بگیریم !
اگر موج سبز و بنفش ، فرصتی است که ملت همیشه در صحنه به این سیستم فاسد و نا لایق می دهد که از طریق اصلاحات به مسیر درست و انسانی در زندگی برسند ، خوب پس چرا این فرصت های رنگی را به سیستم قبلی ندادند ؟! علارغم اینکه آمار فجایع و خدمات این دو سیستم حکومتی هرگز با هم قابل قیاس و برابری نیستند ؟!!!!

مگر شاه ایران در آخرین خطابه خود نگفت که " من صدای انقلاب شما را شنیدم " پس چرا به او که اینهمه خدمت به جامعه ایران و کشور ایران در راستای هویت بخشی و بالابردن مقام و جایگاه ایران و ایرانی در سطح جهانی و داخلی کرد ، ندادند و یا ندادیم ؟!
در سال هشتاد و هشت مشابه همان اعتراضات زمان انقلاب قادیسه دوم با مقیاس کم تر ، صورت گرفت ، ولی جواب و خطابه رهبر فرضانه! به مردم و معترضین چه بود ؟ جز اینکه گفت ما شما را می کشیم خونش هم پای کسان یا رهبران این اغتشاشات ! مگر نکشتند ، دستگیر و زندانی و شکنجه نکردند ، مگر اعدام نکرند ، اتش نزدند ، شیشه نوشابه تجویز نکردند ، با ماشین از روی معترضین رد نشدند ، تیراندازی مستقیم نکردند !؟؟؟؟؟
چه باعث شد و شده که آن دوران شجاع دل بوده باشیم اما این دوران با اینهمه جنایت و تو سری خوردن از سوی یک مشت آخوند و آخوندیسم متحجر و عقب مانده و آدم کش ، بز دل باشیم و شده باشیم !؟

هرچه دو ، دوتا می کنم باز حاصلضرب صفر در می آد هیچ چیز منطقی نیست و من متوجه نمی شم ....

آری به گفته زنده یاد اخوان ثالث :
بسته راه نفسم بغض و دلم شعله ور است ، چون یتیمی که به او فحش پدرداده کسی.

۱۳۹۲/۸/۱۰

ما را چه می شود ؟

آیا می دانستید ایران عزیزمان جزو ثروتمند ترین کشورهای جهان در حال حاضر است اما ما ایرانی ها کمترین بهره ایی را از آن نبرده و نمی بریم ؟!
آیا می دانستید که قدرتهای بزرگ از چهل سال قبل متحد شدند تا نظام پادشاهی ایران را که برای اولین بار پس از هزار و چهارصد سال داشت ایران و ایرانی را به جایگاه اصلی و واقعی خود می رساند ، به زیر بکشند و طرح نابودی هویت ایرانی را پیاده کردند ؟
آیا می دانستید ما مردم ایران را همواره بازیچه طرح ها و برنامه های شوم خود کردند تا به اهداف مالی و سیاسی آینده کشور و نسل های بعدی خود برسند و متاسفانه ما بدون آگاهی و متعصبانه و بی خردانه نقشهایی که برایمان تعیین کرده بودند و کرده اند را بدون کمترین توجه ایی به خوبی اجرا کرده و می کنیم ؟
آنها زنگ خطر ایران و تبدیل شدن آن به ابر قدرت بلامنازعه منطقه و حتی یکی از قدرتهای بزرگ جهانی ، پنج ، شش سال قبل از انقلاب شوم (طرح و توطئه جهانی ) با سخنرانی ایی که شاهنشاه غیرتمند و ایران دوست در مقابل زیاده خواهی ها و تاراج سرمایه ملی ایرانیان توسط آنها با قدرتهای بزرگ و شرکتها و غولهای بزرگ نفتی انجام داد و گفت که دیگر پس از اتمام این قراردادهای زورگویانه و غارتگرانه (( به هیچوجه )) تمدید نخواهند شد و باید قرارداد هایی با شرایطی که منافع ایران و ملت ایران را تامین کند بسته شود ، شنیدند و عزم خود را جزم کردند تا با وسیله اپوزیسیون خائن به ایران و منافع ایرانی و آینده نسلهای بعدی ، ایران را به قهقرای هویتی و تاریخی ایی که هزار و چهار صد سال درگیرش بودند برگردانند .

چرا باید اینهمه فرق بین ما و این ها باشد ؟ چرا باید این قدرتهای پیشرفته و بزرگ شدۀ امروزی از صد سال قبل فکر منافع امروزشان می بودند و امروز نیز فکر صد سال آینده شان هستند که نسلی که در صد سال دیگر در کشورهایشان زندگی می کند دارای چه منافع و امکانات مناسب با روز خود باشند ، اما ما حتی به فکر منافع روزمره خود نباشیم چه برسد که به فکر منافع آیندگان و فرداهای زندگیمان و کشور عزیزمان ایران باشیم ...!؟

آیا به این نمی اندیشید که چطور حکومتی که حتی یک مرگ بر آمریکا یا مرگ بر انگلیس یا به هر کشور دیگری ، نگفت اینگونه نابود می شود توسط همین کشورها !!! اما حکومتی که اساس حکومتش با مرگ فرستادن بر این کشورها و دشمنی با آنهاست آنهم درجهت منافع خودش نه مردم ایران و کشور ایران ! اینگونه توسط این کشورهای امپریالیستی حفظ و نگهداری می شود به این خوشگلی ؟!!!

ما را چه می شود که اینگونه منفعلانه رفتار می کنیم و کسی یا کسانی را که درجهت منافع ملی و هویتی و تاریخی ما قدم برداشته یا بر می دارند را نابود می کنیم اما همواره به دشمنان این مرز و بوم از صد ها سال پیش به این طرف ارزش و راه دادیم و حتی نوکری و بردگیشان را در ازای یک لقمه نانی که جلویمان پرتاب می کردند و می کنند کرده ایم ؟

ما را چه می شود که اینگونه چهار چنگولی به عقایدی وارداتی و مورثی که هیچ گونه آگاهی و مطالعه درستی هم راجبشان نداریم چسبیده ایم ، عقایدی که با عقاید سردمداران حکومت اشغالگر امروز ایران همسان است !!! 
آیا پیوندی نا گسستنی بین این دو جبهه (مردم و حکومت ) در ارتباط با عقاید مشاهده می کنید؟ آیا وقت آن نرسیده برای اینکه کشور خود را اصلاح کنیم از خودمان و افکارمان و عقایدمان،  شروع به اصلاح کنیم ؟ 
آیا نمی اندیشید که تغییر در نوع باورها و عقایدمان، این نظام فاسد و قرون وسطایی را که یک مشت روان پریش بی وجدان آنرا اداره می کنند سست و نابود می کند و دیگر هیچ حربه ای برای کنترل و سوء استفاده کردن از چیزیهایی که ما به آنها بارومند و معتقد (متعصب ) هستیم ندارد و دیگر هیچ گونه نمی تواند از گرده ما مردم سواری بگیرد و از ما همچون چهارپایان تنها درجهت رسیدن به خواست و اهداف خودش که همانا حفظ نظام آخوندی با هر حیله و مکر و وسیله ایی است ، در برنامه ها و طرح هایش استفاده کند !
بی شک اینچنین است وقتی حکومتی بر پایه یک ایدئولوژی مذهبی و دینی است تنها و تنها راز و رمز پاداری و ماندگاری آن ، گره ها و مشترکاتی است که بین عقاید مذهبی حکومت با عقاید و باورهای مذهبی مردم عامی جامعه خورده و دارند. و هیچوقت این جامعه از بند ظلم و بردگی و اسارت آزاد نخواهد شد مگر با دو روش :

اول اینکه جامعه ، خود از خود شروع کند و هر کس خود را به اندازه توان و قدرت ذهنی اش از بند و اسارت فکری و اندیشه ایی دور و پاک سازد و خود را به باورهای درست و سالم و انسانی که ریشه در هویت و تاریخ و تمدن و فرهنگ غنی خود دارد نزدیک کند ، 
دوم اینکه یک جنگ تمام عیار و مسلحانه صورت بگیرد تا شاید این نظام ایدئولوژیکی از خر مراد و قدرتی که در خواب هم نمی دید ، واژگون شود .

کاش جامعه ما کمی اهل خرد و اندیشه بود کاش اسیر سخنان زیبای روباهان ، کفتار صفت نمی شد ، کاش فریب خنده های موزیانه و سالوس گونه شخصیتهای روانی و زنجیری را نمی خورد که اینگونه خودش در وخیم تر شدن و اسفناک ماندن شرایط و اوضاع کشورش و زندگی شخصی اش شریک شود .! و در نهایت بهبود این شرایط را از همان جانی ها طلب کند .

باز به گفتۀ زیبای فردوسی بزرگ می رسیم که شاه کلید همه مشکلات و درد های جامعه ایرانی است :
به یزدان که گر ما خرد داشتیم 
کجا این سرانجام بد داشتیــــیم ؟
هرگز متوجه نشدم و نمی شوم چطور می شود این تناقض شدید و آَشکار را برای نسلهای بعدی (که اگر ایرانی باشد) ، توضیح داد ، که ما مردم این دوران چطور اینگونه منفعل بودیم و بی خردانه رفتار کردیم .

۱۳۹۲/۶/۲۸

به من گفتند آزاد هستی، ما می خواهیم همه زندانیان آزاد شوند

« به من گفتند آزاد هستی، ما می خواهیم همه زندانیان آزاد شوند»


نسرین ستوده



پی نوشت :
با اینکه از آزادیه انسانی ، بسیار خوشحال و خرسند می شوم اما باید بگویم من هرگز به ظواهر مسائلی که اتفاق می افتد نگاه نمی کنم . ضمن اینکه شادی خودم را از این ده پانزده نفر زندانی سیاسی شناخته شد و دارای اسم و رسم در مجامع بین المللی و جامعه ایرانی اعلام می کنم . اما هرگز فریب این بازی های کثیف سیاستمدارن ابله و انیرانی را نمی خورم همیشه عمق هر مطلب و رفتاری ، برآیند و نتیجۀ اصلی آنرا مشخص می کند . 

هرگز نباید قانع بود هرگز نباید وقتی ما را به خاطر حداقل هایی که برای یک زندگی انسانی لازم است و حق طبیعی هر فرد است ، محدود و تحت فشار گذاشته اند . وقتی روزنه ایی را باز می کنند (آن هم به نیت بهره برداری از اهداف سیاسی ) دلخوش و سرمست شویم ، چنانکه مصیبت اصلی و گرفتاری های حادمان فراموشمان شود و وهم برمان دارد که نه ، واقعا اصلاحات جواب می دهد ، نه ، واقعا با تعویض یک مترسک به عنوان رئیس جمهور ! آنهم با رای مستقیم و خوانده شده ! مردمی ... می توان به حداقل خواسته ها و کف مطالبات به حق خود در این سیستم فاسد و سراسر متعفن دست یافت ، می توان همچنان به کثیف ترین جرثومه های وقیح در جهان هستی که مندرس به پوششی تبعیض آمیز و توهینی به یک جامعه هستند امیدوار بود و همچنان آنها را حلال همه مشکلات زندگی دنیوی و اخروی خود بدانیم ! پس می شود همچنان امیدوار بود ، پس راهی که ما (رای دهندگان برای تغییر وضع موجود ) رفته ایم ( نه راهی که برای ما مشخص کرده بودند ! ) راهی درست و نتیجه بخش بوده است ...لطفا نگویید که ببینید حق با ما بود ! یواش یواش همه چیز در حال درست شدن است ! با رفتن انتری نژآد کثیف ( که اتفاقا با رای حداکثر همین مردمان انتصاب شده بود ) و آمدن دکتر روحانی ( نه شیح حسن ! ) صبح آزادی رو به طلوع است ، صبحی که قرار است گاماس گاماس تیرگی ها شب های سیاه مان را روشن کند ! 

امروز در اخبار خارج از ایران هم خواندم و دیدم که اینها هم برای دکتر روحانی ! تبلیغ می کنند و این فیروزی را به فال نیک می گیرند که می توانند با وجود دکتر روح انی با جمهوری اسلامی به تعامل و گفتگوی سازنده و موثر رسید .. و این از دید من بسیار ترسناک و خطرناک است چیزی که وقایع سال هشتاد و هشت و پیش از آنرا کاملا از دید جوامع بین المللی هم ناپدید می کند ، چیزی که نشان از متعفن شدن جسد حقوق بشر و رعایت موازین آن برای همه انسانها از سوی جوامع متحد و بین اللملی است ، چیزی که نشان می دهد هیچ دولتی به فکر مردم و منافع انسانهای بی گناه نیست حتی اگر حقوقی از آنها با ریخته شدن خونشان پایمال شده باشد !!!!

من باور دارم که همه زندانیان سیاسی بخصوص آن عده زیادی که بی نام و نشان و بدون کمترین و کوچکترین حامی و پشتیبانی در زندان بسر میبرند و کسی هم از وجود آنها اطلاعی ندارد باید بی قید وشرط آزاد شوند .کسانی که حتی اگر در پشت شادی ما برای ازادی این ده پانزده نفر زندانی سیاسیه آزاد شده ، کشته و سر به نیست شوند ، کسی از مرگ و نابودیشان کمترین آگاهی ایی پیدا نخواهد کرد . 

دورود می فرستم بر نسرین ستوده و امثال او که واقعا و به عمل روی همه این ضحاکان سیه چرده را رنگی کرده و می کند . دورود می فرستم بر او که اولین جمله و سخنش بعد از شنیدن خبر آزادیش ، جمله ایی بود که در بالا خواندید .

من مطمئن هستم که این روح بزرگ و مبارز و قوی ایی که در این زن ماندگار در تاریخ ایران زمین وجود دارد حتی اجازه و فرصت این را نخواهد داد که این جرثومه های لعنتی از آزادیه به حق او و هم دردانش کمترین استفاده و بهره سیاسی را ببرند . 

کاش همه ما مردم ایران هم به مانند او بیاندیشم ...ما از این آزادی خوشحالیم اما نه بخاطر رضایت از عملکرد نظام فعلی ، بلکه هدف نهایی آزادی همه زندانیان سیاسی و بی نام ونشان در بند است . این اولین قدم برای پشت سر گذاشتن مسیر سخت و پر فراز و نشیب رسیدن به آزادی و داشتن ابتدایی ترین ملزومات یک زندگی انسانی برای همه .

غرق و سر مست از شادی های کاذبی که برایمان می سازند نشویم ، غرق در شادی هایی شویم که خودمان بدستشان می آوریم...


زنده باد آزادی ، زنده باد انسانیت ، زنده باد نام ایران و ایرانی های اصیل .

۱۳۹۲/۶/۱۱

استفاده از سلاح شیمیایی ، سوریه ، سردشت ایران

آیا می دانستید:
بعد از بمباران شیمیایی و بی رحمانه سردشت در زمان جنگ ایران و عراق در 21 مارس 1986 شورای امنیت بیانیه ای برای محکومیت شدید صدام در به کارگیری سلاح های شیمیایی علیه ایران به رای گذاشت ؟
اما آمریکا علیه آن رای منفی داد و 4 کشور انگلیس, فرانسه, استرالیا و دانمارک به آن رای ممتنع دادند؟! 
اینها کشورهایی هستند که خطر قرمزشان ، استفاده از سلاح های شیمیایی است. !

امروز هم این داستان به نوعی برای مردم بی دفاع سوریه که دوسال است جلوی آتش و گلوله تندروهای مسلمان و حامیان کثیفشان و ارتش اسد و حامیان ابله و جانی شان قرار گرفته اند اجرا می شود .
این جریانات به خوبی نشان مید هد که این کشورهای استعمارگر و امپریالیستی دست در دست حاکمان فاسد و ابله و دیکتاتور منطقه خاورمیانه دارند و همسو با آنها درجهت استحمار مردم منطقه و غارت و چپاول ثروتهای ملی و زیر زمینی آنها را دارند و هرگز پاسداری از شعارهایی که راجب رعایت شان و مقام حقوق بشر داده و می دهند هیچ اهمیتی برایشان ندارد . هرگز این دولتها حامیان مردم واقعی و آزادی خواه نبودند که هیچ ، هرگاه بارقه امیدی هم در این جماعت پیدا شده برای هدایت جامعه خودشان به مسیر درست و پیشرفت و آبادانی و زندگی انسانی ( دوران پهلوی ایران ، مصر امروز ) متفقن وارد عمل شده و مانع از بروز یک جریان سالم در این منطقه شدند . این سیاست کلی آنهاست و تمام منافعشان در بود نظامهای دست نشانده و وابسطه در منطقه است . بزرگترین و بااهمیت ترین کشور که از هر حیث برای این دوول امپریالیستی اهمیت فراوان دارد ایــــــــــــــــــــــــــــــران است . بی شک تا زمانی که حکومت ملاهای جبل العامل و اشغالگر ایران هستند منافع همه این کشورها در منطقه تامین است و هرگز کاری را در جهت تغییر این نظام نخواهند کرد . بنابراین تغییر نظام در ایران خظرناک ترین و وحشتناک تریین تزی است که می تواند این کشورها و منافعشان را برای همیشه در خظر جدی بیاندازد اگر که یک حکومتی مردمی و خردورز که تنها به منافع ملی ایران بیاندیشد بر سر کار بیاید. _همانند حکومت پادشاهی مقتدر پهلوی در منطقه _ .
اندیشدن هر چیز و راهی و نقشه ایی به غیر از این هیچ روزنه امیدی را نه برای ایران و ایرانیان و نه برای کشورهای منطقه بوجود نخواهد آورد . لذا مواجه جامعه جهانی با سوریه یعنی مواجه با جمهوری ننگین اسلامی ایران و این کاملا در تضاد با چیزی است که در بالا اشاره کردم . ( اصلاجات در این نظام هم حفظ نظام دست نشانده امپریالیستی است و ما مردم حیف است که 35 سال است در حال بازی خوردن هستیم و با امیدهای واهی روزهای دگر تکرار نشدنی را می شماریم . ) ما تنها یک راه داریم و آن تغییر افکار و اندیشه های خود و به طبع تغییر نظام داخی و فاسد کشورمان است و اگر همگان با هم متحد و همدل و هم هدف باشند اتحاد هیچ نکبت و نامیمونی نمی تونه مانع از بروز یک اتفاق خوب بشه ، این راهی است که همه کشورهای منطقه باید بپیمایند و میسر نخواهد شد مگر با بیداری واقعی مردم این منطقه ، بخصوص مردم ایران .
زهی ز خیال باطل .. که تنها چیزی که اهمیت ندارد دفاع از جان انسانهای بی گناه و بی دفاع بخصوص کودکان و زنان جامعه است انهم در مقابل حفظ منافع یک مشت انسانهای فاسد و مدعی در راس قدرتها. همه مرده اند و خفه خان گرفته اند . بز شرف دارد به این جور انسانهای کودن .


۱۳۹۲/۶/۷

دوچرخه سواری دختران باعث انفجار کپسول شهوت پسران می‌شود

سایت معاونت تهذیب حوزه‌های علمیه: 

دوچرخه سواری دختران باعث انفجار کپسول شهوت پسران می‌شود .!!!

به چه دلیل ؟؟

خوب به این دلایل :


1. ازنظر روایتی

امام صادق از پیامبر نقل می­کنند که حضرت از سوار شدن زنان بر زین نهی کرده اند

نیز امام صادق می­فرمایند: «زین مرکب نفرین شده­ای برای زنان است.

این دو روایت، بانوان را از نشستن بر زین و سوارکاری نهی می­کند و شدت نهی در روایت دوم به حدی است که مرتکب این عمل مورد نفرین امام صادق قرار گرفته است.

امام صادق در ضمن روایت دیگری که علایم آخرالزمان را بیان می­کند، چنین گفته : « (در آن زمان) زنان بر زین­ها سوار می­شوند».

امیرمؤمنان علی ! در حدیثی با اشاره به دلیل این نهی، گفته :« زنانِ خود را بر زین­ها سوار نکنید که این کار باعث تحریک و تهییج زنان و کشیده شدن آنان به سمت فساد و گناه می­شود».!

در فرمایش گهر بار دیگر امام صادق درباره صبر و شهوت زنان چنین آمده که:« خداوند عزّوجلّ ده برابر صبر بردباری مرد را به زن داده است و اگر هیجان زن تحریک شود شهوت وی ده برابر شهوت مرد خواهد بود».

یا در حدیثی دیگر ابو بصیر از امام صادق نقل می­کند که حضرت می­فرمودند: «در مسأله لذت­جویی، زن بر مرد نود و نه برابر بیشتر برتری داده شده است، لکن بر این لذت­جویی پرده حیا کشیده شده است (حیا مانع از آن می­شود)



2. از نظر روانشناختی !

با توجه به ساختار و فیزیک خانم­ها، وقتی دختران بر زین دوچرخه سوار می­شوند دقیقا شرمگاه (فرج) آنان روی زین قرار می­گیرد و باعث تحریک و تهییج آنان می­شود و به تدریج ممکن است از این کار لذت ببرند و بر این لذت عادت کنند و به مرور زمان ممکن است به سمت خودارضایی کشیده شوند. پدیده­ی نابهنجار و گناه زشت و بزرگی که با توجه به آمار گزارش شده و تجارب مشاوره­ای، متأسفانه روز به روز در میان دختران شایع­تر می­شود. شاید یکی از مصادیق فساد و فجوری که در روایت علی بدان اشاره شده، همین باشد. 



3 . از نظر پیامدهای اجتماعی !

نباید از پیامدهای زیانبار دوچرخه سواری خانم ها در عرصه اجتماع و تهدید امنیت اخلاقی و عفت عمومی جامعه هم غافل ماند. این رفتار بخصوص از سوی دختران نوجوان و جوان در پارک­ها­ و کوچه و خیابان­ها (با توجه به حالت نشستن بر روی دوچرخه و نوع پوشش­شان)، نوعا موجب تحریک شهوت نوجوانان و جوانانی می­شود که در آستانه یا اوج بیداری جنسی و تحریک­پذیری قرار دارند و کپسول شهوت آماده انفجارند. نتیجه آن هم در آزارهای کلامی و سوء استفاده­های مختلف جسمی دیده می­شود که متوجه دختران بویژه دختربچه­ها است، جدای از این که همین جوانان، عقده­های ناکامی خود را در خلوت خود و با فیلم­های مبتذل، خودارضایی و... خالی می­کنند..

نها می تونم بگم بیچاره ما مردهای ایرانی که با این وضع پوشش زن های ایرانی باز هم انقدر کپسولمون خارج از استانداره که منفجره می شه اگه پوشش آزاد بود که فکر کنم مردهای ایرانی منهدم می شدند . در هر حال این نوع تفکرات هم توهین به زن است هم توهین به مرد . از نظر من هر سه دلیل بالا که دانشمندان اسلامی به آن آویزان شدند مزخرف و حالم به هم زن است . مرتیکه های شهوانی

۱۳۹۲/۵/۲۷

تصویر روحانی چهار سال بعد

عده ایی بودند که چند سال پیش اردو کشی خیابانی (تظاهرات سکوت) کردند ! عده ایی هم
کهریزک ساختند ( تجاوز و تجویز شیشه نوشابه) ، همه می دانیم کارهای ناپسندی انجام شد ، ما باید تلاش کنیم با تدبیر آتش را خاموش کنیم ...

روباه بنفش روحانیه مکار و سالوس


نمی دانم ما مردم ایران کی می خواهیم این قشر پست و سالوس را بشناسیم و انقدر فریب این جرثومه ها را نخوریم ؟ چرا ما مردم از سی و پنج سال سواری دادن به یه مشت آخوند عمامه به سر و کروات به گردن خسته نشدیم !؟

۱۳۹۲/۵/۱۱

اُرُد بزرگ و اندیشه نابش همراه با لینک دانلود کتاب سرخ

تاریخ هر کشوری پر است از شخصیت ها و اسطوره هایی که مردم آن کشور از اندیشه ها و سخنان آنها چیزی نمی دانند . نام ها ، دهان می گردند اما آنچه باقی می ماند درس های است که میتوان از آنها آموخت .
همه مردم دنیا از شرق تا غرب بر روی سخنان بزرگان و اندیشمندان خود بسیار حساسند ، افرادی نظیر کنفسیوس ، تائو و بودا در شرق و ارسطو و افلاطون و سقراط در غرب ...
اما متاسفانه در کشور ما غالب مردم به جز به سخنان مذهبی ارزشی به سخنان بزرگان تاریخ و اندیشمندان بزرگ کشورشان قائل نیستند ! و آن دسته از روشنفکران ! و جوانان جویای راستی هم بیشتر به دنبال اندیشه های فلاسفه شرق و غرب تمایل دارند !
البته این نقیصه از مردم ما نیست که بر می گردد به اصول و پایه های فرهنگی و اندیشه ایی و آموزشی نظامی که هموراه سعی در نابودی فرهنگ و تمدن و باورهای باستانی و اندیشه های ناب ایرانی داشته است .


یکی از این اندیشه های ناب اُرُد بزرگ (OROD )  است که نام اصلی او مجتبی شرکاء می باشد .

اُرُد بزرگ متولد مشهداست ، اصلیت پدریش به شهر شیروان در خراسان شمالی و اصلیت مادری اش به شیراز در استان فارس می رسد .  جایی خواندم ریشه خانوادگی او به دودمان سلجوقیان می رسید یعنی او از تبار ملک شاه سلجوقی است ، کسی که فرمان انتشار و پخش شاهنامه فردوسی بزرگ را داد و از خواجه نظام الملک خواست که تاریخ خورشیدی را بجای تقویم قمری و عربی ایجاد کند . که این مهم توسط حکیم خیام نیشابوری انجام شد.
اُرُد بزرگ یک ازدواج ناموفق داشت و پس از پنج سال جدا شد و حاصل این ازدواج تنها یک دختر به نام غزاله بود که از سن چهارسالگی با پدرش بزرگ شد .
 معروف ترین و مهم ترین کتاب اُرُد بزرگ ، کتاب سرخ  نام دارد که در آن بیش از هزار جمله از سخنان معروف و خردورزانه او گردآوری شده که نظرات خود را پیرامون هستی عنوان کرده است .
او در این کتاب اندیشۀ خود را در باب خرد ، آزادی ، شادی ،غم ، مهربانی ، میهن ، ایران ، روان آدمی ، رسانه ، زندگی ، امید ، دلدادگی و .... بسیار شیوا و شیرین و قابل فهم بیان کرده .
به جرات می توان گفت که اندیشه و حکمت و سخنان او هم طراز با شخصیت های بزرگی در تاریخ ایران همچون بزرگمهر ، فردوسی بزرگ ، خیام نیشابوری است .

ایشون به نظرم بزرگترین اندیشمند و نظریه پردازی است که در قرن حاضر و در دوران ما زندگی می کند و متاسفانه همچون سایر بزرگان تاریخ ما که در زمان خود گم و ناشناخته بودند و سالیان بعد کشف شدند، کمتر شناخته شدند . اٌرُد بزرگ  دو نظریه جالب و قابل تاملی را عنوان کرده که یکی نظریه ((قاره کهن )) و دیگری نظریه ((کهکشان اندیشه )) است . که این دو نظریه خیلی هارا با ایشون دشمن کرده (از جمله تجزیه طلبان ، پان ترکها  و افراطیان پشتون افغانستان و .. )

حوزه تمدنی قاره کهن در نظریه قاره کهن ارد بزرگ به شکلی کامل آمده که شامل : کشورهای ایران ، ترکیه ، پاکستان ، افغانستان ، قزاقستان ، ازبکستان ، تاجیکستان ، قرقیزستان ، ترکمنستان ، شمال غربی هندوستان ( سرزمین کشمیر ) ، عراق ، سوریه ، لبنان ، قبرس ، جنوبی ترین بخش روسیه در میانه استراخان در شمال دریای خزر تا جنوب اکراین ، آذربایجان ، ارمنستان و گرجستان .

اُرُد بزرگ معتقد است این بیست کشور باید تحت عنوان یک قاره گرد هم آیند ، این کشورها می توانند همانند کشورهای قاره اروپا تامین کننده منافع یکدیگر باشند . او معتقد است نقش ایران در قاره کهن (نامی که او به سرزمین های حوزه تمدنی ایران داده است) می تواند همچون یونان در اروپا به عنوان یک مادر فرهنگی غنی و پربار باشد .

او بر این باور است که آسیا و اروپا قاره کهن را بلعیده اند تا بدین شکل تمدن باستانی و تاریخی ایران زمین و نقش فاخر و تاریخی آن را نادیده بگیرند همچنین قاره کهن به هیچ وجه شرقی نیست ، قاره کهن بخش مرکزی جهان است و شرق و غرب در دو سوی آن یعنی حوزه های تمدنی چین ، یونان و مصر قرار دارند .

نظریه کهکشان اندیشه :این نظریه ، نظریه دهکده کوچک جهانی غرب را رد می کند . اُرُد معتقد است با این که غرب تصور می کرد با در اختیار داشتن سخت افزار اینترنت می تواند با کوبیدن بر طبل جهانی سازی و دهکده کوچک جهانی قادر خواهد بود فرهنگ خود را بر کل جهان تحمیل نموده و فرهنگ های بومی را نابود کند اما دیدیم که کشورهای گوناگون خیلی زود توانستند فرهنگ بومی خود را به درون جهان مجازی منتقل نموده و مروج فرهنگ خویش نیز باشند . ارد بزرگ معتقد است اگر ایران خود را از اینترنت جهانی جدا کند عملا از انتشار افکار جوانان خویش در گستره جهانی جلوگیری کرده است ما قادر خواهیم بود با ترجمه دادهای ملی مان و انتقال سریع فرهنگ خویش به درون جهان مجازی ، غرب و شرق را وادار به کرنش در برابر فرهنگ کهن و تاریخی خویش نماییم .
نکته قابل تامل دیگر این است که ایشون سالها در سکوت خبری و رسانه ایی بوده و هست و من هیچ گاه ایشان را جز در یک مورد(شبکه جهانی جام جم) ، در هیچ رسانۀ داخلی و خارجی دیگر ندیدم که ازایشون چیزی بگه یا خبری ، تفسیری ، گزارشی ، مصاحبه ایی بگذارد .

جملات زیر بخشی از اندیشه های اوست  ، که به نظرم درد و بدبختی و کاستی های امروز ما ایرانیان بخصوص در قشر جوان  است  :

*خوشبختی را ، در کاشانۀ غم پرستان ، جست و جو مکن .

*پاسداشت مهر پدر و مادر ، بزرگترین خوشبختی هاست .

*میهن پرستی همچون دلبستگی فرزند است به مادر .

*جشن های پیاپی میهنی ، دوستی و مهر را در بین مردم زیاد می کند .

* آزادی باجی به مردم نیست ، چرا که حق و داشته آنهاست . 

* کسی که آزادی می جوید ، زندانی برای اندیشه های دیگر نمی گسترد . 

* آزادی ، نامی برای زینت کاخ دیوان سالاران نیست ، آزادی کوچکترین داشته مردم است ، که اگر نباشد هیچ دودمانی برجای نخواهد ماند .  

* همیاری مردم ، مهمترین گزینه برای ساختن یک فرمانروایی نیرومند است و مردم هنگامی همراه می شوند که به راستی آزاد و شاد باشند . 

* آزادی بدون داشتن رسانه های آزاد ، یک شوخی خنده آور است .  

* آزادی همگان را پاس بداریم . 

*ایرانیان نه شرقی هستند و نه آسیایی ، ایرانیان در مرکز گیتی هستند و این شرق و غرب هستند که در دو طرف ما قرار دارند .

* آزادی ، بدون از خودگذشتگی ، ناکارا و ناتوان است .

*  آزادی ، بر فرش سرخ خون ، نمی نشیند .  

*رسیدن به راستی و درستی چندان سخت و پیچیده نیست ، کافی است کمی به خوی کودکی برگردیم .

* درخت آزادی ، با خونریزی و کشتار پا نمی گیرد ،هیچ آدمکشی ، آزادیخواه نیست 

* بسیاری از خودکامگان هم می گویند ، آزادی خواهیم . 

* به نام آزادی ، نمی توان کسی را کشت . 

*مهر و دوستی ، در سرزمین آزادیخواهان ، پاینده است .

* همه مردم یک سرزمین ، باید پیشوای آزادی و آزادیخواهی باشند . 

* آزادی را نمی توان ، با برچسب های ناروا ، پیش از زاده شدن ، سربرید . 

* واژه آزادی را ، با پسوند و پیشوند ، ناکارا و نابود نکنیم . 

* تنها آدم های کوچک ، دشمنان اندیشه خود را نیست و نابود می کنند ، آنها از یاد برده اند که آزادی ، همگانی است و آن را باید پاس داشت .

* مرگ هم ، پایانی برای پرنده در بند نیست . 

* زندگی ، بدون آزادی ، شرم آور است .  

*در پشت هیچ در بسته ای ننشینید تا روزی باز شود . راه کار دیگری جستجو کنید و اگر نیافتید همان در را بشکنید .

* ایرانیان همواره اندیشمندان و سرآمدان خویش را تنها می گذارند تا پس از قتل و مرگ آنها سوگواری کنند . 

*در کتاب سرخ من همواره امید و شور عشق و شادی بیداد می کند آه که مردم من خود کشتارگر امید و شور و عشق و شادیند ... 

و این آخرین سخن دردناک اُرُد بزرگ است که در غالب سفارشی به تنها فرزند دخترش ، غزاله می گوید : 
 هیچ گاه هیچ کس وسعت تنهایی مرا ندید و از این روی به تنها وارثم ، دخترم "غزاله"  می گویم جایی مرا به خاک برسان که تنها میهن پاکم ایران بداند و بس !

۱۳۹۲/۵/۱۰

پهلویسم یعنی سکولاریسم + ناسیونالیسم + مدرنیسم

مانوک خدابخشیان :

ما میتوانیم با پهلوی ها مخالف باشیم به هر دلیلی و خوشمان نیاید ولی نمی توانیم پهلویسم را نادیده بگیریم. ما باید درباره پهلویسم بگوییم.
من اولین کسی بودم که این اصطلاح را بکار گرفتم وقتی هم بکار گرفتم برای کسانی چنان ناشناخته بود که لعن و نفرینم میکردند.مگر میشود از پهلویسم سخن گفت.؟ مگر پهلویسم هم وجود دارد ؟
بله پهلویسم وجود داشت.در بطن ضمیر جامعه ای خفته بود که این جامعه ساکت ، منتظر شنیدن صدای پا و آمدنش بود.نگاه نکنید سایه بلند رضاشاه با یک مستند رضاشاه زد تو دهن همانها که به بهانه مصدقی بودن ، رضاشاه را نفرین میکردند یا بخاطر یک کودتای مسخره بر گشتند جنازه رضاشاه را از ارامگاهش در اوردند !! درست مثل خلخالی جلاد.

یا کسانی که توده ای و چپی بودند و بی جهت به شخصیتی (رضا شاه بزرگ ) حمله میکردند که به هر حال پهلویسم را آورده بود آنهم بعد از ایران عقب مانده قاجاری که مردم رعیت بودند و ممالک محروثه پرشیا بود و اصلا ایرانی نبود. و من معتقدم به پهلویسم نه به عنوان موضوع سلطنت بلکه همیشه ایمان داشته ام پهلویسم یعنی:

                        ((ناسیونالیسم، سکولاریسم و مدرنیسم.))

و این راه نجات ما خواهد بود.

گاهی نام " دموکراسی " تبدیل به ابزار میشود برای کشورهایی که استعمار خود را به صورت نوین ارائه دهند.نباید اجازه دهیم با واژه دموکراسی از دیکتاتورها ، از مرسی تا روحانی حمایت کنند برای مطامع سیاسی خود.
همه شما شگفت زده شدید که یک مستند رضاشاه چنین بازتابی دارد. چه شد که مصدقی ها و توده ای ها چنین منفعلانه سر و صدا میکنند و چند نقد آبکی مینویسند که فلان قسمت فیلم چرا این را گفته یا آن را نگفته؟! مهم این نیست که کلیت این فیلم خطاهایی دارد یا ندارد مهم این هست که یک ملت را به تفکر و واکنش واداشت و هیجان زده کرد.چون این نسل میداند پهلویسم یعنی چه.




۱۳۹۲/۵/۷

صادق هدایت و اسلام

ما که عادت نداشتیم دخترانمان را زنده به گور کنیم، ما برای خودمان تمدن و ثروت و آزادی و آبادی داشتیم و فقر را فخر نمیدانستیم همه اینها را از ما گرفتند و بجاش فقر و پشیمانی و مرده پرستی و گریه و گدائی و تأسف و اطاعت از خدای غدار و قهار و آداب کونشوئی و خلأ رفتن برایمان آوردند، همه چیزشان آمیخته با کثافت و پستی و سود پرستی و بی ذوقی و مرگ و بدبختی است.
چرا ریختشان غمناک و موذی است و شعرشان چوس ناله است چونکه با ندبه و زوزه و پرستش اموات همه اَش سرو کار دارند.
برای عرب سوسمار خوری که چندین صد سال پیش به طمع خلافت ترکیده، زنده ها باید به سرشان لجن بمالند و مرگ و زاری کنند.
در مسجد مسلمانان اولین برخورد با بوی َگند خَلأست که گویا وسیله تبلیغ برای عبادتشان و جلب کفار است تا به اصول این مذهب خو بگیرند. بعد این حوض کثیفیکه دست و پای چرکین خودشان را در آن می شویند و به آهنگ نعره مؤَذن روی زیلوی خاک آلود خودشان دولا و راست میشوند و برای خدای خونخوارشان ورد و اَفسون میخوانند.
عید قربان مسلمانان با کشتار گوسفندان و وحشت و کثافت و شکنجه جانوران برای خدای مهربان و بخشایشگر است خدای جهودی آنها قهار و جبار و کین توز است و همه اش دستور کشتن و چاپیدن مردمان را میدهد و پیش از روز رستاخیز حضرت صاحب را میفرستد تا حسابی دَخل اُمتش را بیاورد و آنقدر از آنها قتل عام بکند که تا زانوی اسبش در خون موج بزند.
تازه مسلمان مومن کسی است که به امید لذتهای موهوم شهوانی و شکم پرستی آن دنیا با فقر و فلاکت و بدبختی عمر را بسر برد و وسایل عیش و نوش نمایندگان مذهبش را فراهم بیاورد. همه اَش زیر سلطه اَموات زندگی میکنند و مردمان زنده امروز از قواننین شوم هزار سال پیش تبعیت میکنند کاری که پست ترین جانوران نمیکنند.
عوض اینکه به مسائل فکری و فلسفی وهنری بپردازند، کارشان این است که از صبح تا شام راجع به شک میان دو و سه استعامنه قلیله و کثیره بحث کنند.
این مذهب برای یک وجب پائین تنه از عقب و جلو ساخته و پرداخته شده. انگار که پیش از ظهور اسلام نه کسی تولید مثل میکرد و نه سر قدم میرفت، خدا آخرین فرستاده خود را مامور اصلاح این امور کرده!
تمام فلسفه اسلام روی نجاسات بنا شده اگر پائین تنه را از آن حذف کنیم اسلام روی هم میغلتد و دیگر مفهومی ندارد. بعد هم علمای این دین مجبورند از صبح تا شام با زبان ساختگی عربی سرو کله بزنند سجع و قافیه های بی معنی و پر طمطرق برای اغفال مردم بسازند و یا تحویل بدهند.
سرتا سر ممالکی را که فتح کردند، مردمش را به خاک سیاه نشاندند و به نکبت و جهل و تعصب و فقر و جا سوسی و دوروئی و دزدی و چاپلوسی و کون آخوند لیسی مبتلا کردند و سرزمینش را صحرای برهوت در آوردند.....
اما مثل عصای موسی که مبدل به اژدها شد و خود موسی از آن ترسید این اژدهای هفتاد سر هم دارد این دنیا را می بلعد. همین روزی پنج بار دو لا راست شدن جلو قادر متعال که باید بزبان عربی او را هجی کرد، کافی است تا آدم را تو سری خور و ذلیل و پست و بی همه چیز بار بیاورد.
مگر برای ما چه آوردند؟ معجون دل به هم زنی از آرا و عقاید متضادی که از مذاهب و ادیان و خرافات پیشین، هول هولکی و هضم نکرده استراق و بی تناسب بهم در آمیخته شده است، دشمن ذوقیات حقیقی آدمی، و احکام آن مخالف با هر گونه ترقی و تعالی است و اقوام ملل به ضرب ششمشیر به مردم زوزچپان کرده اند. یعنی شمشیر بران و کا سۀ گدائی است، یا خراج و جزیه به بیت المال مسلمین بپردازید یا سرتان را میبریم هر چه پول و جواهر داشتیم چاپیدند. آثار هنری ما را از میان بردند و هنوز هم دست بردار نیستند؛ هر جا رفتند همین کار را کردند...


۱۳۹۲/۴/۲۹

استیوجابز و زندگینامه اش _ همراه دانلود کتاب



استیوجابز در میان مدیران موفق دوران ما تبدیل به یک اسطوره شد که دنیای فناوری را با نبوغش زیر و رو کرد . زندگی شخصی و تفکر متفاوتش نسبت به عموم مردم از او مردی ساخت که نام او را تبدیل به یک نماد ساخته است. 


احتمالا می دانید که او در طول حیات و مدیریتش علاقه ای به عمومی کردن زندگی شخصی خود نداشت مثلا بطوری که حتی اتومبیل او فاقد پلاک بود ، به همین خاطر میلیون ها نفر مشتاق و کنجکاو بودند با داستان زندگی این نابغه تکنولوژی آشنا شوند.
کتابی که لینک دانلودش را در زیر این متن گذاشتم تنها کتابی است که با رضایت و خواست استیو جابز و بر اساس بیش از ۴۰ مصاحبه طولانی با خود او، طی ۲ سال نوشته شده است. در کنار آن برای جمع آوری اطلاعات با بیش از ۱۰۰ نفر از اعضای خانواده، دوستان، همکاران و رقیبان استیوجابز گفتگو شده است.
این کتاب در ایران توسط آقای ناصر دادگستر به زبان فارسی ترجمه شده و از ترجمه روان و ساده برخوردار است طوری که خواننده را در طول داستان زندگی جابز همراه باخود می سازد و میل به ادامه خوانش کتاب را در وی نگاه می دارد .
برای اینکه قانون کپی رایتی که خود مترجم برآن تاکید داشته رعایت شود  لینک مجاز دانلود این کتاب را به همراه یک لینک کمکی برای دسترسی راحت دوستاران مطالعه کتاب در اختیارتان گذاشتم . لطفا اول از لینک یک استفاده کنید و اگر احتمالا مشکلی در دانلود داشتید به لینک دوم مراجعه نمایید .(با سپاس فراوان )

نویسنده کتاب والتر آی زاکسن مدیرسابق سی ان ان و سردبیر سابق مجله تایم است و پیش از این زندگینامه انیشتین و بنجامین فرانکلین را نیز تالیف کرده است. 

جالب اینجا است که با وجود اینکه استیو جابز با او در تالیف این کتاب همکاری کرده، اما از او خواسته تا هیچ کنترلی بر مطالبی که در این کتاب می نویسد، نداشته باشد و استیو جابز هیچ گاه متن کتاب را نخواند. بنابراین شما کتاب زندگی استیو جابز را در حالی می خوانید که خود او هم آن را نخوانده است. این کتاب در پایان سال ۲۰۱۱ وارد بازار شد و آنقدر با استقبال مواجه شد که تبدیل به پر فروش ترین کتاب سال شد و رکورد فروش کتاب زندگینامه ایی را در کل تاریخ شکست .

علم الهدی : نهی از منکر نباید افراط گری خوانده شود .

علم الهدی امام جمعه مشهد (نماد بارز تحجر و ضدیت با ایران وایرانی ) :
در این مملکت نهی از منکر نباید افراطی گری خواند شود .
افراط گرا کسی است که با گناهش با ناهنجاری، پرده دری و بی عفتی در ملاء عام به قرآن و دین، دهن کجی می کند نه کسی که نهی از منکر می کند. !!!


خدمت عن ور علم الهدی عرض کنم که اینجانب هیچ شکی در روانپریشی و عقب ماندگی ذهنی و جسمی تو و امثال تو که دهان گندیده خود را که به آلت تناسلی خود متصل است  مدام در این منبر نکبت پراکنی نماز جمعه ! باز می کنید ، ندارم .

فقط یک نکته یاد اون کله بی مخت باشه ، همین سخنان هجو و زشت و بی مغز شماها باعث شد من و امثال من و نسل جوان به جستجوی حقایق پیرامون مزخرفات شما و دین وارداتی و موهوم تازیان برویم و مو را از ماست بیرون بکشیم و فضاحت و نواقص و پوچی و من درآوردی های دین ومذهبتان را به رخ عن ورتان بکشیم . و با افتخار و آگاهی از ای نکبت و لجنزار ذهنی بیرون بیاییم .
بنابراین این را آویزه گوش کرت بکن که کسانی که باعث نابودی دین و مذهب و عقاید کورکورانه انیرانی شدند و می شود تنها شمایگان هستید و بس .
این تو وهم پیالگان تو هستید که با ناهنجاری ها ، دست درازی ها و هتاکی ها و بی عفتی های کلامی و رفتاری به مردم ایران ، باعث هتاکی به قرآن و خدا و پیغمبر و دینتان شده و می شوید .
بنابراین به این جفنگ پرانی های بی مغزتان ادامه بدهید و مطمئن باشید که عمر کثیفتان و نظام پلیدتان به انتها نزدیک شده است . 
برای تو و امثال تو آرزو می کنم هرچه زود تر به درک واصل بشید تا شاهد آن روز سیاه در زندگی خود نباشید. 
دیدید که طرفداران خمینی به جنازه و ریش و کفن او هم رحم نکردند !!! پس وای به حال شمایان 

۱۳۹۲/۴/۲۳

چکیده داستان قلعه حیوانات _ جورج اورول

#چکیده#داستان #قلعه #حیوانات #جورج #اورول

کتاب زیبا و  با مفهوم قلعۀ حیوانات کتابی است به نویسندگی جورج اورول که در آن به زبان تمثیل ،داستان وقوع یک انقلاب را مورد بررسی انتقادی قرار داده ، که داستانش بی شباهت با وقایعی که بر ما و کشورمان می گذره نیست این کتاب سرشار از پند و عبرت و آگاهی دادن است . که خواندنش برای هرکسی در هر سنی آموزنده و مفیده .



شروع داستان :
درانگلستان مزرعه ای وجود داشت به نام « مزرعه مانر » که آقای جونزمالک آن بود . 
دریکی از شب ها وقتی آقای جونز به اتاق خوابش می رود حیوانات مزرعه اعم ازسگ و گربه و اسب و الاغ و گاو و مرغ و گوسفند و خوک و... دور هم جمع می شوند تا به حرفهای خوک نری به نام (میجر پیر ) گوش دهند.
میجر پس از اینکه مطمئن می شود همه حیوانات آمده اند ، می گوید : « ای دوستان پیش از مرگ باید تجاربی که به دست آورده ام با شما درمیان بگذارم .
و بحث هایی درباره زندگی می کند و می گوید :«  زندگی ما مشقت بار است و غیر از سختی و بیچارگی در زندگیمان  هیچ چیز نمی بینیم و در فقر و بینوایی زندگی می کنیم و در آخر سرهم  ما را  با تیغ به سلاخی می کشند درحالی که همین مزرعه ما می تواند مواد غذایی فراوانی را برای تعدادی ، خیلی بیش از ما که اکنون درآن هستیم را تامین کند. پس علت فقر و بدبختی ما چیست؟
او خودش جواب می دهد که علت بدبختی ما در یک کلمه  (بشر ) است و می گوید که بشر را از صحنه دور سازید . ریشه گرسنگی و بیچارگیمان تا ابد خشک می شود .

بشر یگانه مخلوقی است که تنها مصرف می کند وهیچ نوع تولیدی ندارد ، نه شیر می دهد ، نه تخم مرغ و ضعیف تر از آن است که گاو آهن را بکشد و... اما در عین حال ارباب مطلق حیوانات است ، اوست که آنها را به کار می گمارد و از دست رنج حاصله فقط آنقدر به آنها می دهد که آنها نمیرند و بقیه را تصاحب می کند.
کار ماست که زمین را کشت می کند و کود ماست که آن را حاصلخیز می سازد ، با این اوصاف ما حیوانات صاحب چیزی جز پوست خودمان نیستیم.
در یک کلام می گوید که بشر تنها دشمن ماست و ما باید برای از بین بردن و منقرض ساختن نسل او هر تلاشی را انجام دهیم و این کار جز با_ انقلاب _ میسر نمی شود و می گوید این انقلاب دیر یا زود به وقوع می پیوندد و عدالت اجرا خواهد شد .

و در ادامه به آنها سفارش می کند که این پیام ( انقلاب ) را به کسانی که پس ازشما می آیند برسانید تا نسل های آینده تا روز  پیروزی به تلاش ادامه دهند.
او در ادامه هشدارمی دهد که تردید به خود راه ندهید و به حرف های کسانی که می گویند انسان و حیوان مشترک المنافع هستند اعتماد نکنید و در پایان می گوید هر موجودی که روی دو پای خود راه می رود دشمن است و هر موجودی که روی چهارپا راه می رود یا بال دارد دوست ما  است.
او می گوید که در صورت پیروزی هیچ حیوانی نباید رفتارهایی مانند بشر داشته باشد ازجمله نباید درخانه زندگی کند یا بر تخت بخوابد یا لباس بپوشد یا الکل بنوشد یا با پول تماس داشته باشد یا در امر تجاری با بشر وارد شود.
تمام عادات بشری زشت است و مهمتر ازهمه اینکه هیچ حیوانی نباید نسبت به همنوع خود ظالمانه رفتارکند. ضعیف یا قوی ، زیرک وکودن باهم (برابرند)  و در کل همه حیوانات با هم برابرند و در آخر یک سرود حماسی را که در خواب دیده بود و به یادش آمده بود برای تهییج آنها و زنده کردن روحیه مبارزاتی آنها خواند تا آنرا یاد بیگیرند .                                               
که معروف به سرود ((حیوانات انگلیس)) بود.
 خواندن این سرود حیوانات را سخت به هیجان آورد. میجر هنوز آن را تمام نکرده بود که همه حیوانات شروع به زمزمه آن کردند حتی کودن ترین آنها آهنگ و چند کلمه اش رافراگرفته بود و پس از چند دقیقه تمام حیوانات مزرعه با هم و هماهنگ سرود حیوانات انگلیسی ر اسردادند.

این سرو صدای آنها ، آقای جونز را ازخواب بیدار کرد ، از تخت پایین آمد و به تصور این که روباهی وارد مزرعه شده تفنگی را برداشت و تیری در تاریکی انداخت و باعث شد همه حیوانات به محل خواب خود برگردند.
سه شب بعد میجر پیر در آرامش کامل مُرد و بعد ازمرگ او فعالیت های پنهانی زیادی درجریان بود. نطق میجر به حیوانات زیرک تر مزرعه دید تازه ای به زندگی داده بود. کار تعلیم و مدیریت به عهده خوک ها ،  که هوشیار ترین حیوانات بودند ، سپرده شد که برجسته و سرآمد آنان دو خوک نر و جوان به نام (سنوبال ) و (ناپلئون ) بودند.
بعد از این دو، خوک دیگری بنام (سکوئیلر ) بود که خوکی چرب زبان و فریبنده  و زبر دستی بود که می توانست  سیاه را سفید جلوه دهد. 
این سه هر چند شب در طویله جلسات سری می گذاشتند که در اوائل با بی علاقگی حیوانات مواجه می شدند. مثلا حیوانات می گفتند به ما چه که پس از مرگ ما چه پیش خواهد آمد ؟ یا اگر انقلاب به هر حال اتفاق خواهد افتاد ،تلاش کردن یا نکردن ما چه تاثیری در نفس امر خواهد داشت.؟ 
در این سال ها آقای جونز که در یک دعوای قضایی محکوم شده و خسارت مالی به او وارد آمده بود ، دلسرد شده بود و به حیوانات رسیدگی نمی کرد و کارگرها هم تنبل و نادرست بودند به طوری که وقتی یک روز آقای جونز به مزرعه دیگری رفت ،کارگرها صبح زود گاوها را دوشیدند و بعد بی آنکه به فکر دادن خوراک به حیوانات باشند دنبال شکار خرگوش رفتند و شب هم وقتی آقای جونز برگشت مستقیم به اتاقش رفت در نتیجه حیوانات تا شب بی علوفه ماندند.
حیوانات  بالاخره طاقتشان از گرسنگی  تمام می شود  و یکی از گاوها در انبار آذوقه را می شکند و حیوانات همگی هجوم به علوفه ها می برند و مشغول خوردن می شوند درست در همین موقع جونز بیدار می شود  و با چهار کارگرش شلاق به دست وارد انبار می شوند و و شروع به زدن حیوانات می کنند  ، این دیگر بیش از طاقت حیوانات گرسنه بود. با آنکه از قبل نقشه نکشیده بودند همه با هم بر سر دشمنان ظالم ریختند ، آقای جونز و کارگرانش ناگهان از اطراف در معرض شاخ و لگد قرار گرفتند. پس از چند لحظه از دفاع منصرف کردن در برابر حیوانات منصرف می شوند و فرار را بر قرار ترجیح می دهند اما حیوانات آنها را دنبال میکنند ، خانم جونز که واقعه را از پنجره ی اتاق می دید با عجله مقداری اثاث درکیفش ریخت و دزدکی از راه دیگر خارج می شود و در این حین  حیوانات ، جونز و کارگرانش را به جاده اصلی فراری می دهند  و دروازه ی پنج کلونی را با سر و صدا پشت سر آنان می بندندو بدین ترتیب و بی آنکه خود بدانند یا متوجه کارشان باشند انقلاب برپا می شود و با موفقیعت هم به پایان می رسد .
جونز تبعید و مزرعه ی مانر از آن آنان می شود . اولین اقدام آنان این بود که دسته جمعی به منظور تحصیل اطمینان از اینکه بشری درجایی مخفی نیست دورادور مزرعه را گشتند و سپس به ساختمان مزرعه رفتند تا آخرین اثرات سلطه ی منفور جونز را از بین ببرند.  ( دهنه ها و حلقه ها و زنجیرها و چاقوها ) را در چاه انداختند و افسارها و شلاق ها را سوزاندند  و هر چیزی را که اثری از آدمی داشت از بین بردند.
در مورد خانه ی آقای جونز تصمیم گرفته شد که خانه به عنوان موزه باقی بماند و هیچ حیوانی نباید در آنجا سکونت گزیند وحیوانات نام مزرعه ی مانر را  « #قلعه  #حیوانات » گذاشتند و قانونی را وضع کردند به نام    « اصول حیوان گری »  که همه ی حیوانات باید از آن اطاعت کنند که عبارت بود از :
1- هر چه دو پاست دشمن است.
2-هر چه چهار پا است یا بال دارد دوست است.
3- هیچ حیوانی لباس نمی پوشد.
4- هیچ حیوانی بر تخت نمی خوابد.
5- هیچ حیوانی الکل نمی نوشد.
6- هیچ حیوانی حیوان کشی نمی کند.
7- همه حیوانات با هم برابرند.

و پس ازآن حیوانات دسته جمعی برای برداشت محصول به یونجه زار رفتند.
همه حیوانات درمزرعه به سختی کار می کردند و خوک ها  فقط نظاره می کردند و طرح می ریختند و سپس  تصمیم می گرفتند وحیوانات فقط _رای _می دادند .
چون ابزارآلات برای دست بشر ساخته شده بود وحیوانات برای استفاده از آن با مشکلاتی روبرو می شدند.
وقتی که سیب ها رسیدند حیوانات تصور می کردند که سیب ها به طورمساوی بین آنها تقصیم خواهد شد ولی خوک ها تصمیم گرفتند شیرها و سیب های رسیده را برای خودشان بردارند و به بقیه حیوانات که معترض بودند، توضیح دادند که این ها برای سلامتی، ضروری است وچون تمام کار تشکیلاتی مزرعه بسته به وجود و نظر ماست و ما مواظب بهبود وضع همه هستیم و اگر تلاش های ما نباشد دوباره جونز برمی گردد و مطمئنآ شما نیز دوست ندارید او برگردد ، پس فقط ما باید از آن استفاده کنیم.!

همه روزه سنوبال و ناپلئون دسته دسته کبوتران را مامور می کردند که به مزارع مجاور بروند و داستان انقلاب را نقل کنند و سرود حیوانات انگلیس را به آنان یاد هند.
آقای جونز هر کسی از همنوعان خود را که می دید از ظلمی که به او شده بود شکوه می کرد و می گفت یک دسته حیوان بی ارزش او را از ملکش بیرون کرده است ولی دیگران به او اهمیتی نمی دادند و مراقب بودند که نگذارند حیوانات مزرعه شان چیز زیادی از آن انقلاب درک کنند بر همین اساس شایع می کردند که همه حیواناتی که انقلاب کرده اند به جان هم افتاده اند و به زودی ازگرسنگی می میرند ولی بعد ازمدتی، وقتی دیدند آنها از گرسنگی نمردند شایع کردند که آنجا حیوانات یکدیگر را می خورند و همدیگر را شکنجه می دهند.

 اما سرود حیوانات انگلیس روز به روز و با سرعت منتشر شد و سرانجام جونز و کارگرانش تصمیم گرفتند به قلعه حمله کنند و آنرا تسخیرکنند و حیوانات چون پیش بینی این روز را می کردند از قبل خود را آماده کرده بودند و آنان را درحیاط غافلگیرکردند و با سم و شاخ و لگد و ...  بر سر آنان ریختند و سنوبال چون پیشاپیش همه،حمله می کرد تیری به پشتش خورد و زخمی کوچک برداشت و بالاخره آدم ها فرارکردند و حیوانات این پیروزی را جشن گرفتند وبه سنوبال هم نشان شجاعت داده شد.

سنوبال و ناپلئون  بعد از این حمله درچگونگی دفاع ازخود در برابر حملات احتمالی و ساختن آسیاب بادی اتفاق نظر نداشتند مثلا سنوبال می گفت باید کبوترهای بیشتری به خارج اعزام کرد تا انقلاب را به حیوانات سایر مزارع برسانند ولی ناپلئون می گفت باید سلاح آتشین داشت و طرز استفاده از آن را یاد گرفت.

سرانجام ناپلئون با تعلیمات مخفی ای که به 9 سگ داده بود و آنها را برای چنین روزی آماده کرده بود دستورداد که سنوبال را نابود کنند و سگ ها برسر سنوبال ریختند و او فرار کرد و اثری از او دیده نشد و سگ ها کنار ناپلئون آمدند برای او دم جنباندند وحیوانات که وحشت کرده بودند دیدند که آنها همان طور دم تکان می دادند که قبلا برای آقای جونز تکان می دادند و ناپلئون کمیته مخصوصی را تحت ریاست خودش تشکیل داد ( در آن تصمیمات مهم و سری گرفته می شد ) و وسنوبال را خیانتکار معرفی کردند. اینگونه بود که ناپلئون با حذف یار و رفیق و البته رغیبش یک تنه به راس همه امور می رسد !
بعد از مدتی ناپلئون اعلام کرد سیاست جدیدی اتخاذ کرده است. از این تاریخ به بعد قلعه حیوانات با مزارع مجاور داد و ستد خواهد کرد البته نه به منظور تجارت بلکه صرفا برای بدست آوردن مواد مورد نیاز .
حیوانات از این تصمیم نگران شدند چون خوب به خاطر داشتند که ارتباط نداشتن با بشر و پول به کار نبردن و معامله تجاری نکردن جزء قوانین اولیه پس از انقلاب بود ولی چند تا از آنها که خواستند اعتراض کنند با تهدید سگها ساکت شدند.

درهمین موقع بود که خوک ها ناگهان به ساختمان مزرعه نقل مکان کردند و آنجا را اقامتگاه خود ساختند باز به نظرحیوانات چنین رسید که آنها قوانین را زیر پا می گذارند  ( آنها برخلاف قانون چهاررفتار کرده بودند) و می گفتند فرمان4 می گوید: هیچ حیوانی نباید با شراب خوردن در تختخواب بخوابد.اما  سکوئیلر چرب زبان و تدارکاتچیه  ناپلئون که طبق معمول باید حیوانات را مجاب می کرد، به آنان گفت که خوک ها مغز متفکرند و پیشوا هستند و باید جای گرم و نرم داشته باشند و درشاّن آنها نیست که درخوک دانی باشند. و حیوانات نیز قانع شدند .!!!

در این مزرعه عادت شده بود که هر خرابکاری اتفاق می افتاد ناپلئون و دارودسته اش آنرا به گردن( سنوبال ) می انداختند و می گفتند اوست که شبانه می آید و کارهای ما را خراب می کند وچهره ی او را نزد حیوانات منفور کرده بودند و می گفتند که سنوبال با بشر همدست است و حتی جنگی هم که بین آنها اتفاق افتاد ريالسنوبال طرفدار بشر بوده و به آنها کمک می کرده است . (نام آن جنگ را « جنگ گاودانی » گذاشته بودند چون حمله از گاودانی شروع شد) 
حیوانات معترض شدند که پس چگونه پشت سنوبال زخمی شده بود و سکوئیلر فریبنده و چرب زبان باز مانند همیشه گفت درحالی که سنوبال به بشر کمک می کرده ناپلئون پشت او را گاز زده و زخمی شده و حیوانات هم باز مثل دفعات قبل قانع شدند.

در یکی از روزها ناپلئون با شش سگ به سکویی آمد و همه را جمع کرد و حیواناتی را که از قبل با ناپلئون مخالفت می کردند ، احضار کرد و گفت : « شما باید به جنایات خود اعتراف کنید و حیوانات هم از روی اجبار ( تهدیداتی که مخفیانه و از قبل شده بودند ) اعتراف کردند که برای نابودی مزرعه با سنوبال همدستی کرده اند که از جمله آنها: چهارخوک و سه مرغ اسپانیایی و یک غاز و یک گوسفند بودند.
سگ ها جلو همه ، آنها را نابود کردند و حمام خونی راه انداختند ولی با وجود این حیوانات معترض شدند که در مزرعه قرار شده بود که هیچ حیوانی حیوان کشی نکند اما باز هم مثل همیشه سکوئیلر جواب داد که هیچ حیوانی بدون علت حیوان کشی نمی کند. بدین ترتیب آنها هفت فرمان را یکی پس از دیگری با پس و پیش کردن کلمه ای به نفع خود تغییر می دادند.
بعد از مدتی ناپلئون دستور داد تا سرود حیوانات انگلیس قطع گردد ، دلیلش هم این بود که این سرود متعلق به دوران انقلاب است وحالا جایگاهی ندارد و دستور داد از این به بعد حیوانات سرود دیگری را بخوانند و آن سرود چیزی نبود جز:
قلعه ی حیوانات، قلعه ی حیوانات، هرگز از من به تو آسیبی نخواهد رسید (حفظ نظام )

 دیگر در این زمان ها، ناپلئون به طور ساده ناپلئون خطاب نمی شد بلکه « رهبرما و رفیق ناپلئون » خطاب می شد.

حیوانات تحت تاثیر این شعار ها باور کرده بودند که برای شان هر اتفاق خوبی که می افتد به خاطر درایت و کاردانی ناپلئون است و هر خرابکاری که رخ می دهد، علتش سنوبال است . حیوانات قانع شدند که نه تنها در جنگ گاودانی ، نشانی به سنوبال اعطا نشده بلکه برعکس به علت بی لیاقتی مورد سرزنش و توبیخ هم واقع شده ( تبلیغات و سیستم مغز شویی چه قدر در ذهن توده ها اثر دارد ).

هر چه زمان می گذشت آذوقه و علوفه کمتر می شد ولی سکوئیلر هر روز به حیوانات می گفت که طبق آماری که گرفته آذوقه و علوفه روز به روز زیادتر شده ولی دروغ پردازی های او برای حیوانات امری عادی شده بود و آنان جز پذیرفتن آن راه دیگری نداشتند. با اینکه می دانستند دروغ است اما قانع می شدند هیچ اعتراضی نمی کردند .!!
در روزی از روز ها باز آدم ها با افراد زیادتری به قلعه حیوانات حمله کردند که پس از درگیری نسبتا طولانی و با دادن خساراتی ، حیوانات توانستند آنها را بیرون کنند و آنها این پیروزی را جشن گرفتند . خوکها در ساختمان شروع به الکل نوشیدن کردند و هنگامی که حیوانات معترض شدند، سکوئیلر آمد و گفت در ماده ی پنج گفته شده که هیچ حیوانی به حد افراط الکل نمی نوشد.!!
سالها گذشت و زندگی حیوانات تا آنجا که یادشان می آمد همان بود که بود.

روزی سکوئیلر گوسفند ها را به مدت یک هفته به قطعه زمینی دور از حیوانات دیگر برد تا سرود جدیدی را به آنها تعلیم دهد. دریک شب که گوسفندان تازه برگشته بودند و حیوانات تازه دست از کار کشیده بودند ناگهان صدای شیهه  مهیب اسبی از حیاط شنیده شد . حیوانات سریع خود را به حیاط ساختمان رساندند و با تعجب و وحشت زده دیدند که خوکی داشت روی دو پای عقبش راه می رفت و او کسی نبود جز سکوئیلر. لحظه ای بعد همه  خوکان که روی دو پای خود با بی تعادلی راه میرفتند از ساختمان خارج شدند و ناپلئون هم با همین وضع ، شلاق به دست خارج شد. وقتی حیوانات با دیدن این صحنه خواستند اعتراض کنند ناگهان گوسفندان همصدا با هم خواندند ( چهارپا خوب- دوپا بهتر ) و این را تا مدتی تکرار کردند به طوری که فرصت اعتراض را از حیوانات گرفتند.
حیوانات به سرجای خود برگشتند و مشاهده کردند که خوک ها فرمان آخری را هم تغییر داده و نوشته اند ( همه ی حیوانات برابرند اما بعضی برابرترند ).
بعد از این ماجرا شلاق به دست گرفتن و پیپ کشیدن و روزنامه خواندن و لباس به تن کردن خوک ها دیگر برای حیوانات تعجبی نداشت.
درشبی از شبها حیوانات متوجه شدند که در ساختمان، صدای خنده های بلندی می آید ، آنها کنجکاو شدند و بی سر و صدا به طرف پنجره ی ساختمان رفتند ، دیدند که ناپلئون و بقیه ی خوک ها به سهولت بر روی صندلی نشسته اند و با آدم ها مشغول ورق بازی هستند و پیمانه هایی از آبجو را با هم می خورند و سخنانی بین آنها رد و بدل می شود که از جمله:
بین خوک و بشر هرگز اصطکاک منافع وجود نداشته و دلیلی نیست که پس از این هم وجود داشته باشد و کشمکش و اشکالات آنان همه یکی است و آن چیزی نیست جز: کار کشیدن و حکومت کردن و فرمان دادن به حیوانات.
درآخر اسم قلعه ی حیوانات منسوخ شد و نام آنرا قلعه مانر گذاشتند که ظاهرا اسم صحیح و اصلی محل است.

پیشنهاد می کنم این کتاب را حتما بخوانید و اگر خوانده اید از تکرارش دریغ نفرمایید .

لینک دانلود کتاب قلعه حیوانات

۱۳۹۲/۴/۲۰

عصیان / بندگی ، فروغ فرخزاد



شعر کامل و زیبای فروغ فرخزاد به نام عصیان / بندگی ، که دراین شعر فروغ به زیبایی به مقام شامخ خدای معرفی شده در اسلام می تازد و چنان زیبا او و  مقامش را به پرسش می گیرد که تحسین آدمی را بر چنین اندیشه ایی در کالبد یک زن بر می انگیزد.
به گمان من اشاره فروغ فرخزاد در این قسمت شعر به حافظ شیرازی به این بیت از حافظ باشه که گفت :

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رٌکناباد و گلگشت مصلی را .


به راستی خودآ را چه کسانی به درستی شناخته و دریافت کرده اند ؟ کسانی که اندیشه ایی آزاد و بی پروا و پرسش گری مانند حافظ و خیام و فروغ و ... داشته و دارند یا کسانی که این گونه اندیشه ها و شناخت های حقیقی را می بینند و می خوانند و می شنوند ، رگ تعصب و غیرتشان چنان باد می کند که حاضر می شوند بلایی را سر آن شخص بیاورند که بر سر امثال زنده راه و زنده یاد فریدون فرخزاد آوردند !؟


عصیان (بندگی)

بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز

در دلم دردیست بی آرام و هستی سوز
راز سرگردانی این روح عاصی را
با تو خواهم در میان بگذاردن، امروز


گر چه از درگاه خود می رانیم، اما

تا من اینجا بنده، تو آنجا، خدا باشی
سرگذشت تیرۀ من، سرگذشتی نیست
کز سرآغاز و سرانجامش جدا باشی


نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند

بی خبر از کوچ دردآلود انسانها
دست مرموزی مرا چون زورقی لرزان
می کشد پاروزنان در کام طوفانها


چهره هایی در نگاهم سخت بیگانه
خانه هایی بر فرازش اشک اختر ها
وحشت زندان و برق حلقهء زنجیر
داستانهایی ز لطف ایزد یکتا !


سینۀ سرد زمین و لکه های گور

هر سلامی سایۀ تاریک بدرودی
دستهایی خالی و در آسمانی دور
زردی خورشید بیمار تب آلودی

جستجویی بی سرانجام و تلاشی گنگ
جاده یی ظلمانی و پایی به ره خسته
نه نشان آتشی بر قله های طور
نه جوابی از ورای این در بسته


آه ... آیا ناله ام ره می برد در تو ؟
تا زنی بر سنگ جام خود پرستی را
یک زمان با من نشینی ، با من خاکی
از لب شعرم بنوشی درد هستی را


سالها در خویش افسردم ولی 
امروز
شعله سان سر می کشم تا خرمنت سوزم
یا خمش سازی خروش بی شکیبم را
یا ترا من شیوه ای دیگر بیاموزم


دانم از درگاه خود می رانیم، اما

تا من اینجا بنده، تو آنجا، خدا باشی
سرگذشت تیرۀ من، سرگذشتی نیست
کز سر آغاز و سرانجامش جدا باشی


چیستم من؟ زاده یک شام لذتباز

ناشناسی پیش میراند در این راهم
روزگاری پیکری بر پیکری پیچید
من به دنیا آمدم، بی آنکه خود خواهم


کی رهایم کرده ای ، تا با دوچشم باز

برگزینم قالبی ، خود از برای خویش
تا دهم بر هر که خواهم نام مادر را
خود به آزادی نهم در راه پای خویش


من به دنیا آمدم تا در جهان تو 

حاصل پیوند سوزان دو تن باشم
پیش از آن کی آشنا بودیم ما با هم ؟
من به دنیا آمدم بی آن که «من» باشم


روزها رفتند و در چشم سیاهی
 ریخت
ظلمت شبهای کور دیرپای تو
روزها رفتند و آن آوای لالایی
مرد و پر شد گوشهایم از صدای تو


کودکی همچون پرستوهای رنگین بال

رو بسوی آسمان های دگر پر زد
نطفه اندیشه در مغزم بخود جنبید
میهمانی بی خبر انگشت بر در زد


می دویدم در بیابان های وهم انگیز
می نشستم در کنار چشمه ها سرمست
می شکستم شاخه های راز را اما
از تن این بوته هر دم شاخه ای می رست


راه من تا دور دست دشت ها می رفت

من شناور در شط اندیشه های خویش
می خزیدم در دل امواج سرگردان
می گسستم بند ظلمت را ز پای خویش


عاقبت روزی ز خود آرام پرسیدم
چیستم من؟ از کجا آغاز می یابم ؟
گر سرا پا نور گرم زندگی هستم
از کدامین آسمان راز می تابم


از چه می اندیشم اینسان روز و شب خاموش ؟

دانه اندیشه را در من که افشانده است ؟
چنگ در دست من و من چنگی مغرور
یا به دامانم کسی این چنگ بنشانده است ؟


گر نبودم یا به دنیای دگر بودم
باز آیا قدرت اندیشه ام می بود ؟
باز آیا می توانستم که ره یابم
در معماهای این دنیای رازآلود ؟


ترس ترسان در پی آن پاسخ مرموز

سر نهادم در رهی تاریک و پیچاپیچ
سایه افکندی بر آن پایان و دانستم
پای تا سر هیچ هستم، هیچ هستم ، هیچ


سایه افکندی بر آن «پایان» و در دستت

ریسمانی بود و آن سویش به گردنها
می کشیدی خلق را در کوره راه عمر
چشمهاشان خیره در تصویر آن دنیا


می کشیدی خلق را در راه و می خواندی

آتش دوزخ نصیب کفر گویان باد
هر که شیطان را به جایم بر گزیند او
آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد


خویش را ‌آینه ای دیدم تهی از خویش
هر زمان نقشی در آن افتد به دست تو
گاه نقش قدرتت، گه نقش بیدادت
گاه نقش دیدگان خودپرست تو


گوسپندی در میان گله سرگردان
آنکه چوپانست ره بر گرگ بگشوده !
آنکه چوپانست خود سرمست از این بازی
می زده در گوشه ای آرام آسوده


می کشیدی خلق را در راه و می خواندی

«آتش دوزخ نصیب کفرگویان باد
هر که شیطان را به جایم برگزیند، او
آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد .»


آفریدی خود تو این شیطان ملعون را

عاصیش کردی او را سوی ما راندی
این تو بودی، این تو بودی کز یکی شعله
دیوی اینسان ساختی، در راه بنشاندی


مهلتش دادی که تا دنیا به جا باشد
با سرانگشتان شومش آتش افروزد
لذتی وحشی شود در بستری خاموش
بوسه گردد بر لبانی کز عطش سوزد




هر چه زیبا بود بی رحمانه بخشیدیش
شعر شد، فریاد شد، عشق و جوانی شد
عطر گل ها شد به روی دشت ها پاشید
رنگ دنیا شد فریب زندگانی شد


موج شد بر دامن مواج رقاصان

آتش می شد درون خم به جوش آمد
آن چنان در جان می خواران خروش افکند
تا ز هر ویرانه بانگ نوش نوش آمد


نغمه شد در پنجه چنگی به خود پیچید

لرزه شد بر سینه های سیمگون افتاد
خنده شد دندان مه رویان نمایان کرد
عکس ساقی شد به جام واژگون افتاد


سحر آوازش در این شب های ظلمانی

هادی گم کرده راهان در بیابان شد
بانگ پایش در دل محراب ها رقصید
برق چشمانش چراغ رهنورردان شد


هر چه زیبا بود بی رحمانه بخشیدیش
در ره زیبا پرستانش رها کردی
آن گه از فریاد های خشم و قهر خویش
گنبد مینای ما را پر صدا کردی


چشم ما لبریز از آن تصویر افسونی
ما به پای افتاده در راه سجود تو
رنگ خون گیرد دمادم در نظرهامان
سرگذشت تیرهء قوم «ثمود» تو


خود نشستی تا بر آنها چیره شد آنگاه

چون گیاهی خشک کردیشان ز طوفانی
تندباد خشم تو بر قوم لوط آمد
سوختیشان، سوختی با برق سوزانی


وای از این بازی، از این بازی درد آلود

از چه ما را این چنین بازیچه می سازی ؟
رشتۀ تسبیح و در دست تو می چرخیم
گرم می چرخانی و بیهوده می تازی....!


چشم ما تا در دو چشم زندگی افتاد

با «خطا»، این لفظ مبهم، آشنا گشتیم
تو خطا را آفریدی، او به خود جنبید
تاخت بر ما، عاقبت نفس خطا گشتیم


گر تو با ما بودی و لطف تو با ما بود
هیچ شیطان را به ما مهری و راهی بود ؟
هیچ در این روح طغیان کردهء عاصی
زو نشانی بود یا آوای پایی بود ؟


تو من و ما را پیاپی می کشی در گود
تا بگویی می توانی این چنین باشی
تا من و ما جلوه گاه قدرتت باشیم
بر سر ما پتک سرد آهنین باشی


چیست این شیطان از درگاهها رانده ؟
در سرای خامش ما میهمان مانده 
بر اثیر پیکر سوزنده اش دستی
عطر لذت های دنیا را بیافشانده


چیست او، جز آن چه تو می خواستی باشد ؟
تیره روحی، تیره جانی، تیره بینایی
تیره لبخندی بر آن لب های بی لبخند
تیره آغازی، خدایا، تیره پایانی


میل او کی مایۀ این هستی تلخست ؟
رأی او را کی از او در کار پرسیدی ؟
گر رهایش کرده بودی تا بخود باشد
هرگز از او در جهان نقشی نمی دیدی


ای بسا شب ها که در خواب من آمد او
چشمهایش چشمه های اشک و خون بودند
سخت می نالیدند و می دیدم که بر لبهاش
ناله هایش خالی از رنگ و فسون بودند


شرمگین زین نام ننگ آلودۀ رسوا
گوشه یی می جست تا از خود رها گردد
پیکرش رنگ پلیدی بود و او گریان
قدرتی می خواست تا از خود جدا گردد


ای بسا شب ها که با من گفتگو می کرد
گوش من گویی هنوز از ناله لبریز است :
شیطان : تف بر این هستی، بر این هستی دردآلود
تف بر این هستی که اینسان نفرت انگیزست


خالق من او، و او هر دم به گوش خلق
از چه می گوید چنان بودم، چنین باشم ؟
من اگر شیطان مکارم گناهم چیست ؟
او نمی خواهد که من چیزی جز این باشم


دوزخش در آرزوی طعمه یی می سوخت
دام صیادی به دستم داد و رامم کرد
تا هزاران طعمه در دام افکنم، ناگاه
عالمی را پرخروش از بانگ نامم کرد


دوزخش در آرزوی طعمه یی می سوخت
منتظر، برپا، ملک های عذاب او
نیزه های آتشین و خیمه های دود
تشنه قربانیان بی حساب او


میوه تلخ درخت وحشی زقوم
همچنان بر شاخه ها افتاده بی حاصل
آن شراب از حمیم دوزخ آغشته
ناز ده کس را شرار تازه ای در دل


دوزخش از ضجه های درد خالی بود
دوزخش بیهوده می تابید و می افروخت
تا به این بیهودگی رنگ دگر بخشد
او به من رسم فریب خلق را آموخت


من چه هستم؟ خود سیه روزی که بر پایش
بندهای سرنوشتی تیره پیچیده
ای مریدان من، ای گمگشتگان راه
راه ما را او گزیده، نیک سنجیده


ای مریدان من، ای گمگشتگان راه
راه، راهی نیست تا راهی به او جوییم
تا به کی در جستجوی راه می کوشید ؟
راه ناپیداست، ما خود راهی اوییم


ای مریدان من، ای نفرین او بر ما
ای مریدان من، ای فریاد ما از او
ای همه بیداد او، بیداد او بر ما
ای سراپا خنده های شاد ما از او


ما نه دریاییم تا خود، موج خود گردیم
ما نه طوفانیم تا خود، خشم خود باشیم
ما که از چشمان او بیهوده افتادیم
از چه می کوشیم تا خود چشم خود باشیم ؟


ما نه آغوشیم، تا از خویشتن سوزیم
ما نه آوازیم تا از خویشتن لرزیم
ما نه «ما» هستیم تا بر ما گنه باشد
ما نه «او» هستیم تا از خویشتن ترسیم


ما اگر در دام نا افتاده می رفتیم
دام خود را با فریبی تازه می گسترد
او برای دوزخ تبدار سوزانش
طعمه هایی تازه در هر لحظه می پرورد



ای مریدان من، ای گمگشتگان راه
من خود از این نام ننگ آلوده بیزارم
گر چه او کوشیده تا خوابم کند، اما
«من که شیطانم، دریغا، سخت بیدارم »


ای بسا شبها که من با او در آن ظلمت
اشک باریدم، پیاپی اشک باریدم
ای بسا شبها که من لب های شیطان را
چون ز گفتن مانده بود، آرام بوسیدم


ای بسا شبها که بر آن چهرهء پرچین
دست هایم با نوازش ها فرود آمد
ای بسا شب ها که تا آوای او برخاست
زانوانم بی تأمل در سجود آمد


ای بسا شب ها که او از آن ردای سرخ
آرزو می کرد تا یک دم برون باشد
آرزو می کرد تا روح صفا گردد
نی خدای نیمی از دنیای دون باشد


بارالها حاصل این خود پرستی چیست ؟
«ما که خود افتادگان زار مسکینیم»
ما که جز نقش تو در هر کار و هر پندار
نقش دستی ، نقش جادویی نمی بینیم


ساختی دنیای خاکی را و میدانی
پای تا سر جز سرابی ، جز فریبی نیست
ما عروسکها، و دستان تو دربازی
کفر ما، عصیان ما، چیز غریبی نیست


شکر گفتی گفتنت، شکر ترا گفتیم
لیک دیگر تا به کی شکر ترا گوییم ؟
راه می بندی و می خندی به ره پویان
در کجا هستی ، کجا، تا در تو ره جوییم؟


ما که چون مومی به دستت شکل میگیریم
پس دگر افسانه روز قیامت چیست ؟
پس چرا در کام دوزخ سخت می سوزیم ؟
این عذاب تلخ و این رنج ندامت چیست ؟


این جهان خود دوزخی گردیده بس سوزان
سر به سر آتش، سراپا ناله های درد
پس غل و زنجیرهای تفته بر پا ها
از غبار جسمها، خیزنده دودی سرد


خشک و تر با هم میان شعله ها در سوز
خرقه پوش زاهد و رند خراباتی
می فروش بیدل و میخواره سرمست
ساقی روشنگر و پیر سماواتی


این جهان خود دوزخی گردیده بس سوزان
باز آنجا دوزخی در انتظار ماست
بی پناهانیم و دوزخبان سنگین دل
هر زمان گوید که در هر کار یار ماست !


یاد باد آن پیر فرخ رای فرخ پی
آن که از بخت سیاهش نام «شیطان» بود
آن که در کار تو و عدل تو حیران بود
هر چه او می گفت، دانستم، نه جز آن بود


این منم آن بندهء عاصی که نامم را
دست تو با زیور این گفته ها آراست
وای بر من، وای بر عصیان و طغیانم
گر بگویم، یا نگویم، جای من آنجاست


باز در روز قیامت بر من ناچیز
خرده می گیری که روزی کفر گو بودم
در ترازو می نهی بار گناهم را
تا بگویی سرکش و تاریک خو بودم


کفه ای لبریز از بار گناه من
کفۀ دیگر چه ؟ می پرسم خداوندا
چیست میزان تو در این سنجش مرموز ؟
میل دل یا سنگ های تیرهء صحرا؟


خود چه آسانست در آن روز هول انگیز
روی در روی تو از خود گفتگو کردن
آبرویی را که هر دم می بری از خلق
در ترازوی تو نا گه جستجو کردن !


در کتابی، یا که خوابی، خود نمی دانم
نقشی از آن بارگاه کبریا دیدم
تو به کار داوری مشغول و صد افسوس
در ترازویت ریا دیدم، ریا دیدم


خشم کن، اما ز فردایم مپرهیزان
من که فردا خاک خواهم شد، چه پرهیزی
خوب می دانم سر انجامم چه خواهد بود
تو گرسنه، من، خدایا، صید ناچیزی



تو گرسنه، دوزخ آنجا کام بگشوده
مارهای زهرآگین، تک درختانش
از دم آنها فضا ها تیره و مسموم
آب چرکینی شراب تلخ و سوزانش


در پس دیوارهایی سخت پا برجا
«هاویه» آن آخرین گودال آتشها
خویش را گسترده تا ناگه فرا گیرد
جسم های خاکی و بی حاصل ما را


کاش هستی را به ما هرگز نمی دادی
یا چو دادی ‚ هستی ما هستی ما بود
می چشیدیم این شراب ارغوانی را
نیستی ‚ آن گه ‚ خمار مستی ما بود


سال ها ما آدمک ها بندگان تو 
با هزاران نغمهء ساز تو رقصیدیم
عاقبت هم ز آتش خشم تو می سوزیم
معنی عدل تو را هم خوب فهمیدیم


تا تو را ما تیره روزان دادگر خوانیم
چهر خود را در حریر مهر پوشاندی
از بهشتی ساختی افسانه ای مرموز
نسیه دادی، نقد عمر از خلق بستاندی


گرم از هستی ‚ ز هستی ها حذر کردند
سالها رخساره بر سجاده ساییدند
از تو نامی بر لب و در عالم رویا
جامی از می چهره ای ز آن حوریان دیدند


هم شکستی ساغر «امروزهاشان» را
هم به «فرداهایشان» با کینه خندیدی
گور خود گشتند و ای باران رحمتها
قرن ها بگذشت و بر آنان نباریدی


از چه می گویی حرامست این می گلگون؟
در بهشت جوی ها از می روان باشد
هدیۀ پرهیزکاران عاقبت آنجا
حوری یی از حوریان آسمان باشد


می فریبی هر نفس ما را به افسونی
می کشانی هر زمان ما را به دریایی
در سیاهی های این زندان می افروزی
گاه از باغ بهشتت شمع رویایی


ما اگر در این جهان بی در و پیکر
خویش را در ساغری سوزان رها کردیم
بارالها، باز هم دست تو در کارست
از چه می گویی که کاری ناروا کردیم؟


در کنار چشمه های سلسبیل تو
ما نمی خواهیم آن خواب طلایی را
سایه های سدر و طوبی ز آن خوبان باد
بر تو بخشیدیم این لطف خدایی را


حافظ، آن پیری که دریا بود و دنیا بود
بر «جوی» بفروخت این باغ بهشتی را
من که باشم تا به جامی نگذرم از آن ؟
تو بزن بر نام شومم داغ زشتی را



چیست این افسانهء رنگین عطرآلود ؟
چیست این رویای جادوبار سحر آمیز؟
کیستند این حوریان، این خوشه های نور ؟
جامه هاشان از حریر نازک پرهیز



کوزه ها در دست و بر آن ساق های نرم
لرزش موج خیال انگیز دامان ها
می خرامند از دری بر درگهی آرام
سینه هاشان خفته در آغوش مرجانها


آب ها پاکیزه تر از قطره های اشک
نهرها بر سبزه های تازه لغزیده
میوه ها چون دانه های روشن یاقوت
گاه چیده، گاه بر هر شاخه ناچیده


سبز خطانی سرا پا لطف و زیبایی
ساقیان بزم و رهزن های گنج دل
حسنشان جاوید و چشمان بهشتی ها
گاه بر آنان گهی بر حوریان مایل


قصر ها دیوارهاشان مرمر مواج
تخت ها، بر پایه هاشان دانهء الماس
پرده ها چون بالهایی از حریر سبز
از فضاها می ترواد عطر تند یاس


ما در اینجا خاک پای باده و معشوق
ناممان میخوارگان راندهء رسوا
تو در آن دنیا می و معشوق می بخشی
مؤمنان بی گناه پارسا خو را


آن گناه تلخ وسوزانی که در راهش

جان ما را شوق وصلی و شتابی بود
در بهشت ناگهان نام دگر بگرفت
در بهشت، بارالها، خود ثوابی بود


هر چه داریم از تو داریم، ای که خود گفتی
: « مهر من دریا و خشمم همچو طوفانست
هر که را من خواهم او را تیره دل سازم
هر که را من برگزینم، پاک دامانست .»


پس دگر ما را چه حاصل زین عبث کوشش
تا درون غرفه های عاج ره یابیم
یا برانی یا بخوانی ، میل میل تست
ما ز فرمانت خدایا رخ نمی تابیم


تو چه هستی ای همه هستی ما از تو ؟
تو چه هستی ، جز دو دست گرم در بازی؟
دیگران در کار گل مشغول و تو در گل
می دمی - تا بندۀ سر گشته ای سازی


تو چه هستی، ای همه هستی ما از تو
جز یکی سدی به راه جستجوی ما
گاه در چنگال خشمت میفشاریمان
گاه می آیی و می خندی به روی ما


تو چه هستی ؟ بندهء نام و جلال خویش
دیده در آینهء دنیا جمال خویش
هر دم این آینه را گردانده تا بهتر
بنگرد در جلوه های بی زوال خویش


برق چشمان سرابی، رنگ نیرنگی
شیرۀ شب های شومی، ظلمت گوری
شاید آن خفاش پیر خفته ای کز خشم
تشنه سرخی خونی، دشمن نوری


خود پرستی تو، خدایا، خود پرستی تو
کفر می گویم، تو خارم کن، تو خاکم کن
با هزاران ننگ آلودی مرا اما
گر خدایی -در دلم بنشین و پاکم کن


لحظه ای بگذر ز ما بگذار خود باشیم
بعد از آن ما رابسوزان تا ز «خود» سوزیم
بعد از آن یا اشک، یا لبخند، یا فریاد
فرصتی تا توشه ره را بیندوزیم