۱۳۹۲/۵/۷

صادق هدایت و اسلام

ما که عادت نداشتیم دخترانمان را زنده به گور کنیم، ما برای خودمان تمدن و ثروت و آزادی و آبادی داشتیم و فقر را فخر نمیدانستیم همه اینها را از ما گرفتند و بجاش فقر و پشیمانی و مرده پرستی و گریه و گدائی و تأسف و اطاعت از خدای غدار و قهار و آداب کونشوئی و خلأ رفتن برایمان آوردند، همه چیزشان آمیخته با کثافت و پستی و سود پرستی و بی ذوقی و مرگ و بدبختی است.
چرا ریختشان غمناک و موذی است و شعرشان چوس ناله است چونکه با ندبه و زوزه و پرستش اموات همه اَش سرو کار دارند.
برای عرب سوسمار خوری که چندین صد سال پیش به طمع خلافت ترکیده، زنده ها باید به سرشان لجن بمالند و مرگ و زاری کنند.
در مسجد مسلمانان اولین برخورد با بوی َگند خَلأست که گویا وسیله تبلیغ برای عبادتشان و جلب کفار است تا به اصول این مذهب خو بگیرند. بعد این حوض کثیفیکه دست و پای چرکین خودشان را در آن می شویند و به آهنگ نعره مؤَذن روی زیلوی خاک آلود خودشان دولا و راست میشوند و برای خدای خونخوارشان ورد و اَفسون میخوانند.
عید قربان مسلمانان با کشتار گوسفندان و وحشت و کثافت و شکنجه جانوران برای خدای مهربان و بخشایشگر است خدای جهودی آنها قهار و جبار و کین توز است و همه اش دستور کشتن و چاپیدن مردمان را میدهد و پیش از روز رستاخیز حضرت صاحب را میفرستد تا حسابی دَخل اُمتش را بیاورد و آنقدر از آنها قتل عام بکند که تا زانوی اسبش در خون موج بزند.
تازه مسلمان مومن کسی است که به امید لذتهای موهوم شهوانی و شکم پرستی آن دنیا با فقر و فلاکت و بدبختی عمر را بسر برد و وسایل عیش و نوش نمایندگان مذهبش را فراهم بیاورد. همه اَش زیر سلطه اَموات زندگی میکنند و مردمان زنده امروز از قواننین شوم هزار سال پیش تبعیت میکنند کاری که پست ترین جانوران نمیکنند.
عوض اینکه به مسائل فکری و فلسفی وهنری بپردازند، کارشان این است که از صبح تا شام راجع به شک میان دو و سه استعامنه قلیله و کثیره بحث کنند.
این مذهب برای یک وجب پائین تنه از عقب و جلو ساخته و پرداخته شده. انگار که پیش از ظهور اسلام نه کسی تولید مثل میکرد و نه سر قدم میرفت، خدا آخرین فرستاده خود را مامور اصلاح این امور کرده!
تمام فلسفه اسلام روی نجاسات بنا شده اگر پائین تنه را از آن حذف کنیم اسلام روی هم میغلتد و دیگر مفهومی ندارد. بعد هم علمای این دین مجبورند از صبح تا شام با زبان ساختگی عربی سرو کله بزنند سجع و قافیه های بی معنی و پر طمطرق برای اغفال مردم بسازند و یا تحویل بدهند.
سرتا سر ممالکی را که فتح کردند، مردمش را به خاک سیاه نشاندند و به نکبت و جهل و تعصب و فقر و جا سوسی و دوروئی و دزدی و چاپلوسی و کون آخوند لیسی مبتلا کردند و سرزمینش را صحرای برهوت در آوردند.....
اما مثل عصای موسی که مبدل به اژدها شد و خود موسی از آن ترسید این اژدهای هفتاد سر هم دارد این دنیا را می بلعد. همین روزی پنج بار دو لا راست شدن جلو قادر متعال که باید بزبان عربی او را هجی کرد، کافی است تا آدم را تو سری خور و ذلیل و پست و بی همه چیز بار بیاورد.
مگر برای ما چه آوردند؟ معجون دل به هم زنی از آرا و عقاید متضادی که از مذاهب و ادیان و خرافات پیشین، هول هولکی و هضم نکرده استراق و بی تناسب بهم در آمیخته شده است، دشمن ذوقیات حقیقی آدمی، و احکام آن مخالف با هر گونه ترقی و تعالی است و اقوام ملل به ضرب ششمشیر به مردم زوزچپان کرده اند. یعنی شمشیر بران و کا سۀ گدائی است، یا خراج و جزیه به بیت المال مسلمین بپردازید یا سرتان را میبریم هر چه پول و جواهر داشتیم چاپیدند. آثار هنری ما را از میان بردند و هنوز هم دست بردار نیستند؛ هر جا رفتند همین کار را کردند...


۱۳۹۲/۴/۲۹

استیوجابز و زندگینامه اش _ همراه دانلود کتاب



استیوجابز در میان مدیران موفق دوران ما تبدیل به یک اسطوره شد که دنیای فناوری را با نبوغش زیر و رو کرد . زندگی شخصی و تفکر متفاوتش نسبت به عموم مردم از او مردی ساخت که نام او را تبدیل به یک نماد ساخته است. 


احتمالا می دانید که او در طول حیات و مدیریتش علاقه ای به عمومی کردن زندگی شخصی خود نداشت مثلا بطوری که حتی اتومبیل او فاقد پلاک بود ، به همین خاطر میلیون ها نفر مشتاق و کنجکاو بودند با داستان زندگی این نابغه تکنولوژی آشنا شوند.
کتابی که لینک دانلودش را در زیر این متن گذاشتم تنها کتابی است که با رضایت و خواست استیو جابز و بر اساس بیش از ۴۰ مصاحبه طولانی با خود او، طی ۲ سال نوشته شده است. در کنار آن برای جمع آوری اطلاعات با بیش از ۱۰۰ نفر از اعضای خانواده، دوستان، همکاران و رقیبان استیوجابز گفتگو شده است.
این کتاب در ایران توسط آقای ناصر دادگستر به زبان فارسی ترجمه شده و از ترجمه روان و ساده برخوردار است طوری که خواننده را در طول داستان زندگی جابز همراه باخود می سازد و میل به ادامه خوانش کتاب را در وی نگاه می دارد .
برای اینکه قانون کپی رایتی که خود مترجم برآن تاکید داشته رعایت شود  لینک مجاز دانلود این کتاب را به همراه یک لینک کمکی برای دسترسی راحت دوستاران مطالعه کتاب در اختیارتان گذاشتم . لطفا اول از لینک یک استفاده کنید و اگر احتمالا مشکلی در دانلود داشتید به لینک دوم مراجعه نمایید .(با سپاس فراوان )

نویسنده کتاب والتر آی زاکسن مدیرسابق سی ان ان و سردبیر سابق مجله تایم است و پیش از این زندگینامه انیشتین و بنجامین فرانکلین را نیز تالیف کرده است. 

جالب اینجا است که با وجود اینکه استیو جابز با او در تالیف این کتاب همکاری کرده، اما از او خواسته تا هیچ کنترلی بر مطالبی که در این کتاب می نویسد، نداشته باشد و استیو جابز هیچ گاه متن کتاب را نخواند. بنابراین شما کتاب زندگی استیو جابز را در حالی می خوانید که خود او هم آن را نخوانده است. این کتاب در پایان سال ۲۰۱۱ وارد بازار شد و آنقدر با استقبال مواجه شد که تبدیل به پر فروش ترین کتاب سال شد و رکورد فروش کتاب زندگینامه ایی را در کل تاریخ شکست .

علم الهدی : نهی از منکر نباید افراط گری خوانده شود .

علم الهدی امام جمعه مشهد (نماد بارز تحجر و ضدیت با ایران وایرانی ) :
در این مملکت نهی از منکر نباید افراطی گری خواند شود .
افراط گرا کسی است که با گناهش با ناهنجاری، پرده دری و بی عفتی در ملاء عام به قرآن و دین، دهن کجی می کند نه کسی که نهی از منکر می کند. !!!


خدمت عن ور علم الهدی عرض کنم که اینجانب هیچ شکی در روانپریشی و عقب ماندگی ذهنی و جسمی تو و امثال تو که دهان گندیده خود را که به آلت تناسلی خود متصل است  مدام در این منبر نکبت پراکنی نماز جمعه ! باز می کنید ، ندارم .

فقط یک نکته یاد اون کله بی مخت باشه ، همین سخنان هجو و زشت و بی مغز شماها باعث شد من و امثال من و نسل جوان به جستجوی حقایق پیرامون مزخرفات شما و دین وارداتی و موهوم تازیان برویم و مو را از ماست بیرون بکشیم و فضاحت و نواقص و پوچی و من درآوردی های دین ومذهبتان را به رخ عن ورتان بکشیم . و با افتخار و آگاهی از ای نکبت و لجنزار ذهنی بیرون بیاییم .
بنابراین این را آویزه گوش کرت بکن که کسانی که باعث نابودی دین و مذهب و عقاید کورکورانه انیرانی شدند و می شود تنها شمایگان هستید و بس .
این تو وهم پیالگان تو هستید که با ناهنجاری ها ، دست درازی ها و هتاکی ها و بی عفتی های کلامی و رفتاری به مردم ایران ، باعث هتاکی به قرآن و خدا و پیغمبر و دینتان شده و می شوید .
بنابراین به این جفنگ پرانی های بی مغزتان ادامه بدهید و مطمئن باشید که عمر کثیفتان و نظام پلیدتان به انتها نزدیک شده است . 
برای تو و امثال تو آرزو می کنم هرچه زود تر به درک واصل بشید تا شاهد آن روز سیاه در زندگی خود نباشید. 
دیدید که طرفداران خمینی به جنازه و ریش و کفن او هم رحم نکردند !!! پس وای به حال شمایان 

۱۳۹۲/۴/۲۳

چکیده داستان قلعه حیوانات _ جورج اورول

#چکیده#داستان #قلعه #حیوانات #جورج #اورول

کتاب زیبا و  با مفهوم قلعۀ حیوانات کتابی است به نویسندگی جورج اورول که در آن به زبان تمثیل ،داستان وقوع یک انقلاب را مورد بررسی انتقادی قرار داده ، که داستانش بی شباهت با وقایعی که بر ما و کشورمان می گذره نیست این کتاب سرشار از پند و عبرت و آگاهی دادن است . که خواندنش برای هرکسی در هر سنی آموزنده و مفیده .



شروع داستان :
درانگلستان مزرعه ای وجود داشت به نام « مزرعه مانر » که آقای جونزمالک آن بود . 
دریکی از شب ها وقتی آقای جونز به اتاق خوابش می رود حیوانات مزرعه اعم ازسگ و گربه و اسب و الاغ و گاو و مرغ و گوسفند و خوک و... دور هم جمع می شوند تا به حرفهای خوک نری به نام (میجر پیر ) گوش دهند.
میجر پس از اینکه مطمئن می شود همه حیوانات آمده اند ، می گوید : « ای دوستان پیش از مرگ باید تجاربی که به دست آورده ام با شما درمیان بگذارم .
و بحث هایی درباره زندگی می کند و می گوید :«  زندگی ما مشقت بار است و غیر از سختی و بیچارگی در زندگیمان  هیچ چیز نمی بینیم و در فقر و بینوایی زندگی می کنیم و در آخر سرهم  ما را  با تیغ به سلاخی می کشند درحالی که همین مزرعه ما می تواند مواد غذایی فراوانی را برای تعدادی ، خیلی بیش از ما که اکنون درآن هستیم را تامین کند. پس علت فقر و بدبختی ما چیست؟
او خودش جواب می دهد که علت بدبختی ما در یک کلمه  (بشر ) است و می گوید که بشر را از صحنه دور سازید . ریشه گرسنگی و بیچارگیمان تا ابد خشک می شود .

بشر یگانه مخلوقی است که تنها مصرف می کند وهیچ نوع تولیدی ندارد ، نه شیر می دهد ، نه تخم مرغ و ضعیف تر از آن است که گاو آهن را بکشد و... اما در عین حال ارباب مطلق حیوانات است ، اوست که آنها را به کار می گمارد و از دست رنج حاصله فقط آنقدر به آنها می دهد که آنها نمیرند و بقیه را تصاحب می کند.
کار ماست که زمین را کشت می کند و کود ماست که آن را حاصلخیز می سازد ، با این اوصاف ما حیوانات صاحب چیزی جز پوست خودمان نیستیم.
در یک کلام می گوید که بشر تنها دشمن ماست و ما باید برای از بین بردن و منقرض ساختن نسل او هر تلاشی را انجام دهیم و این کار جز با_ انقلاب _ میسر نمی شود و می گوید این انقلاب دیر یا زود به وقوع می پیوندد و عدالت اجرا خواهد شد .

و در ادامه به آنها سفارش می کند که این پیام ( انقلاب ) را به کسانی که پس ازشما می آیند برسانید تا نسل های آینده تا روز  پیروزی به تلاش ادامه دهند.
او در ادامه هشدارمی دهد که تردید به خود راه ندهید و به حرف های کسانی که می گویند انسان و حیوان مشترک المنافع هستند اعتماد نکنید و در پایان می گوید هر موجودی که روی دو پای خود راه می رود دشمن است و هر موجودی که روی چهارپا راه می رود یا بال دارد دوست ما  است.
او می گوید که در صورت پیروزی هیچ حیوانی نباید رفتارهایی مانند بشر داشته باشد ازجمله نباید درخانه زندگی کند یا بر تخت بخوابد یا لباس بپوشد یا الکل بنوشد یا با پول تماس داشته باشد یا در امر تجاری با بشر وارد شود.
تمام عادات بشری زشت است و مهمتر ازهمه اینکه هیچ حیوانی نباید نسبت به همنوع خود ظالمانه رفتارکند. ضعیف یا قوی ، زیرک وکودن باهم (برابرند)  و در کل همه حیوانات با هم برابرند و در آخر یک سرود حماسی را که در خواب دیده بود و به یادش آمده بود برای تهییج آنها و زنده کردن روحیه مبارزاتی آنها خواند تا آنرا یاد بیگیرند .                                               
که معروف به سرود ((حیوانات انگلیس)) بود.
 خواندن این سرود حیوانات را سخت به هیجان آورد. میجر هنوز آن را تمام نکرده بود که همه حیوانات شروع به زمزمه آن کردند حتی کودن ترین آنها آهنگ و چند کلمه اش رافراگرفته بود و پس از چند دقیقه تمام حیوانات مزرعه با هم و هماهنگ سرود حیوانات انگلیسی ر اسردادند.

این سرو صدای آنها ، آقای جونز را ازخواب بیدار کرد ، از تخت پایین آمد و به تصور این که روباهی وارد مزرعه شده تفنگی را برداشت و تیری در تاریکی انداخت و باعث شد همه حیوانات به محل خواب خود برگردند.
سه شب بعد میجر پیر در آرامش کامل مُرد و بعد ازمرگ او فعالیت های پنهانی زیادی درجریان بود. نطق میجر به حیوانات زیرک تر مزرعه دید تازه ای به زندگی داده بود. کار تعلیم و مدیریت به عهده خوک ها ،  که هوشیار ترین حیوانات بودند ، سپرده شد که برجسته و سرآمد آنان دو خوک نر و جوان به نام (سنوبال ) و (ناپلئون ) بودند.
بعد از این دو، خوک دیگری بنام (سکوئیلر ) بود که خوکی چرب زبان و فریبنده  و زبر دستی بود که می توانست  سیاه را سفید جلوه دهد. 
این سه هر چند شب در طویله جلسات سری می گذاشتند که در اوائل با بی علاقگی حیوانات مواجه می شدند. مثلا حیوانات می گفتند به ما چه که پس از مرگ ما چه پیش خواهد آمد ؟ یا اگر انقلاب به هر حال اتفاق خواهد افتاد ،تلاش کردن یا نکردن ما چه تاثیری در نفس امر خواهد داشت.؟ 
در این سال ها آقای جونز که در یک دعوای قضایی محکوم شده و خسارت مالی به او وارد آمده بود ، دلسرد شده بود و به حیوانات رسیدگی نمی کرد و کارگرها هم تنبل و نادرست بودند به طوری که وقتی یک روز آقای جونز به مزرعه دیگری رفت ،کارگرها صبح زود گاوها را دوشیدند و بعد بی آنکه به فکر دادن خوراک به حیوانات باشند دنبال شکار خرگوش رفتند و شب هم وقتی آقای جونز برگشت مستقیم به اتاقش رفت در نتیجه حیوانات تا شب بی علوفه ماندند.
حیوانات  بالاخره طاقتشان از گرسنگی  تمام می شود  و یکی از گاوها در انبار آذوقه را می شکند و حیوانات همگی هجوم به علوفه ها می برند و مشغول خوردن می شوند درست در همین موقع جونز بیدار می شود  و با چهار کارگرش شلاق به دست وارد انبار می شوند و و شروع به زدن حیوانات می کنند  ، این دیگر بیش از طاقت حیوانات گرسنه بود. با آنکه از قبل نقشه نکشیده بودند همه با هم بر سر دشمنان ظالم ریختند ، آقای جونز و کارگرانش ناگهان از اطراف در معرض شاخ و لگد قرار گرفتند. پس از چند لحظه از دفاع منصرف کردن در برابر حیوانات منصرف می شوند و فرار را بر قرار ترجیح می دهند اما حیوانات آنها را دنبال میکنند ، خانم جونز که واقعه را از پنجره ی اتاق می دید با عجله مقداری اثاث درکیفش ریخت و دزدکی از راه دیگر خارج می شود و در این حین  حیوانات ، جونز و کارگرانش را به جاده اصلی فراری می دهند  و دروازه ی پنج کلونی را با سر و صدا پشت سر آنان می بندندو بدین ترتیب و بی آنکه خود بدانند یا متوجه کارشان باشند انقلاب برپا می شود و با موفقیعت هم به پایان می رسد .
جونز تبعید و مزرعه ی مانر از آن آنان می شود . اولین اقدام آنان این بود که دسته جمعی به منظور تحصیل اطمینان از اینکه بشری درجایی مخفی نیست دورادور مزرعه را گشتند و سپس به ساختمان مزرعه رفتند تا آخرین اثرات سلطه ی منفور جونز را از بین ببرند.  ( دهنه ها و حلقه ها و زنجیرها و چاقوها ) را در چاه انداختند و افسارها و شلاق ها را سوزاندند  و هر چیزی را که اثری از آدمی داشت از بین بردند.
در مورد خانه ی آقای جونز تصمیم گرفته شد که خانه به عنوان موزه باقی بماند و هیچ حیوانی نباید در آنجا سکونت گزیند وحیوانات نام مزرعه ی مانر را  « #قلعه  #حیوانات » گذاشتند و قانونی را وضع کردند به نام    « اصول حیوان گری »  که همه ی حیوانات باید از آن اطاعت کنند که عبارت بود از :
1- هر چه دو پاست دشمن است.
2-هر چه چهار پا است یا بال دارد دوست است.
3- هیچ حیوانی لباس نمی پوشد.
4- هیچ حیوانی بر تخت نمی خوابد.
5- هیچ حیوانی الکل نمی نوشد.
6- هیچ حیوانی حیوان کشی نمی کند.
7- همه حیوانات با هم برابرند.

و پس ازآن حیوانات دسته جمعی برای برداشت محصول به یونجه زار رفتند.
همه حیوانات درمزرعه به سختی کار می کردند و خوک ها  فقط نظاره می کردند و طرح می ریختند و سپس  تصمیم می گرفتند وحیوانات فقط _رای _می دادند .
چون ابزارآلات برای دست بشر ساخته شده بود وحیوانات برای استفاده از آن با مشکلاتی روبرو می شدند.
وقتی که سیب ها رسیدند حیوانات تصور می کردند که سیب ها به طورمساوی بین آنها تقصیم خواهد شد ولی خوک ها تصمیم گرفتند شیرها و سیب های رسیده را برای خودشان بردارند و به بقیه حیوانات که معترض بودند، توضیح دادند که این ها برای سلامتی، ضروری است وچون تمام کار تشکیلاتی مزرعه بسته به وجود و نظر ماست و ما مواظب بهبود وضع همه هستیم و اگر تلاش های ما نباشد دوباره جونز برمی گردد و مطمئنآ شما نیز دوست ندارید او برگردد ، پس فقط ما باید از آن استفاده کنیم.!

همه روزه سنوبال و ناپلئون دسته دسته کبوتران را مامور می کردند که به مزارع مجاور بروند و داستان انقلاب را نقل کنند و سرود حیوانات انگلیس را به آنان یاد هند.
آقای جونز هر کسی از همنوعان خود را که می دید از ظلمی که به او شده بود شکوه می کرد و می گفت یک دسته حیوان بی ارزش او را از ملکش بیرون کرده است ولی دیگران به او اهمیتی نمی دادند و مراقب بودند که نگذارند حیوانات مزرعه شان چیز زیادی از آن انقلاب درک کنند بر همین اساس شایع می کردند که همه حیواناتی که انقلاب کرده اند به جان هم افتاده اند و به زودی ازگرسنگی می میرند ولی بعد ازمدتی، وقتی دیدند آنها از گرسنگی نمردند شایع کردند که آنجا حیوانات یکدیگر را می خورند و همدیگر را شکنجه می دهند.

 اما سرود حیوانات انگلیس روز به روز و با سرعت منتشر شد و سرانجام جونز و کارگرانش تصمیم گرفتند به قلعه حمله کنند و آنرا تسخیرکنند و حیوانات چون پیش بینی این روز را می کردند از قبل خود را آماده کرده بودند و آنان را درحیاط غافلگیرکردند و با سم و شاخ و لگد و ...  بر سر آنان ریختند و سنوبال چون پیشاپیش همه،حمله می کرد تیری به پشتش خورد و زخمی کوچک برداشت و بالاخره آدم ها فرارکردند و حیوانات این پیروزی را جشن گرفتند وبه سنوبال هم نشان شجاعت داده شد.

سنوبال و ناپلئون  بعد از این حمله درچگونگی دفاع ازخود در برابر حملات احتمالی و ساختن آسیاب بادی اتفاق نظر نداشتند مثلا سنوبال می گفت باید کبوترهای بیشتری به خارج اعزام کرد تا انقلاب را به حیوانات سایر مزارع برسانند ولی ناپلئون می گفت باید سلاح آتشین داشت و طرز استفاده از آن را یاد گرفت.

سرانجام ناپلئون با تعلیمات مخفی ای که به 9 سگ داده بود و آنها را برای چنین روزی آماده کرده بود دستورداد که سنوبال را نابود کنند و سگ ها برسر سنوبال ریختند و او فرار کرد و اثری از او دیده نشد و سگ ها کنار ناپلئون آمدند برای او دم جنباندند وحیوانات که وحشت کرده بودند دیدند که آنها همان طور دم تکان می دادند که قبلا برای آقای جونز تکان می دادند و ناپلئون کمیته مخصوصی را تحت ریاست خودش تشکیل داد ( در آن تصمیمات مهم و سری گرفته می شد ) و وسنوبال را خیانتکار معرفی کردند. اینگونه بود که ناپلئون با حذف یار و رفیق و البته رغیبش یک تنه به راس همه امور می رسد !
بعد از مدتی ناپلئون اعلام کرد سیاست جدیدی اتخاذ کرده است. از این تاریخ به بعد قلعه حیوانات با مزارع مجاور داد و ستد خواهد کرد البته نه به منظور تجارت بلکه صرفا برای بدست آوردن مواد مورد نیاز .
حیوانات از این تصمیم نگران شدند چون خوب به خاطر داشتند که ارتباط نداشتن با بشر و پول به کار نبردن و معامله تجاری نکردن جزء قوانین اولیه پس از انقلاب بود ولی چند تا از آنها که خواستند اعتراض کنند با تهدید سگها ساکت شدند.

درهمین موقع بود که خوک ها ناگهان به ساختمان مزرعه نقل مکان کردند و آنجا را اقامتگاه خود ساختند باز به نظرحیوانات چنین رسید که آنها قوانین را زیر پا می گذارند  ( آنها برخلاف قانون چهاررفتار کرده بودند) و می گفتند فرمان4 می گوید: هیچ حیوانی نباید با شراب خوردن در تختخواب بخوابد.اما  سکوئیلر چرب زبان و تدارکاتچیه  ناپلئون که طبق معمول باید حیوانات را مجاب می کرد، به آنان گفت که خوک ها مغز متفکرند و پیشوا هستند و باید جای گرم و نرم داشته باشند و درشاّن آنها نیست که درخوک دانی باشند. و حیوانات نیز قانع شدند .!!!

در این مزرعه عادت شده بود که هر خرابکاری اتفاق می افتاد ناپلئون و دارودسته اش آنرا به گردن( سنوبال ) می انداختند و می گفتند اوست که شبانه می آید و کارهای ما را خراب می کند وچهره ی او را نزد حیوانات منفور کرده بودند و می گفتند که سنوبال با بشر همدست است و حتی جنگی هم که بین آنها اتفاق افتاد ريالسنوبال طرفدار بشر بوده و به آنها کمک می کرده است . (نام آن جنگ را « جنگ گاودانی » گذاشته بودند چون حمله از گاودانی شروع شد) 
حیوانات معترض شدند که پس چگونه پشت سنوبال زخمی شده بود و سکوئیلر فریبنده و چرب زبان باز مانند همیشه گفت درحالی که سنوبال به بشر کمک می کرده ناپلئون پشت او را گاز زده و زخمی شده و حیوانات هم باز مثل دفعات قبل قانع شدند.

در یکی از روزها ناپلئون با شش سگ به سکویی آمد و همه را جمع کرد و حیواناتی را که از قبل با ناپلئون مخالفت می کردند ، احضار کرد و گفت : « شما باید به جنایات خود اعتراف کنید و حیوانات هم از روی اجبار ( تهدیداتی که مخفیانه و از قبل شده بودند ) اعتراف کردند که برای نابودی مزرعه با سنوبال همدستی کرده اند که از جمله آنها: چهارخوک و سه مرغ اسپانیایی و یک غاز و یک گوسفند بودند.
سگ ها جلو همه ، آنها را نابود کردند و حمام خونی راه انداختند ولی با وجود این حیوانات معترض شدند که در مزرعه قرار شده بود که هیچ حیوانی حیوان کشی نکند اما باز هم مثل همیشه سکوئیلر جواب داد که هیچ حیوانی بدون علت حیوان کشی نمی کند. بدین ترتیب آنها هفت فرمان را یکی پس از دیگری با پس و پیش کردن کلمه ای به نفع خود تغییر می دادند.
بعد از مدتی ناپلئون دستور داد تا سرود حیوانات انگلیس قطع گردد ، دلیلش هم این بود که این سرود متعلق به دوران انقلاب است وحالا جایگاهی ندارد و دستور داد از این به بعد حیوانات سرود دیگری را بخوانند و آن سرود چیزی نبود جز:
قلعه ی حیوانات، قلعه ی حیوانات، هرگز از من به تو آسیبی نخواهد رسید (حفظ نظام )

 دیگر در این زمان ها، ناپلئون به طور ساده ناپلئون خطاب نمی شد بلکه « رهبرما و رفیق ناپلئون » خطاب می شد.

حیوانات تحت تاثیر این شعار ها باور کرده بودند که برای شان هر اتفاق خوبی که می افتد به خاطر درایت و کاردانی ناپلئون است و هر خرابکاری که رخ می دهد، علتش سنوبال است . حیوانات قانع شدند که نه تنها در جنگ گاودانی ، نشانی به سنوبال اعطا نشده بلکه برعکس به علت بی لیاقتی مورد سرزنش و توبیخ هم واقع شده ( تبلیغات و سیستم مغز شویی چه قدر در ذهن توده ها اثر دارد ).

هر چه زمان می گذشت آذوقه و علوفه کمتر می شد ولی سکوئیلر هر روز به حیوانات می گفت که طبق آماری که گرفته آذوقه و علوفه روز به روز زیادتر شده ولی دروغ پردازی های او برای حیوانات امری عادی شده بود و آنان جز پذیرفتن آن راه دیگری نداشتند. با اینکه می دانستند دروغ است اما قانع می شدند هیچ اعتراضی نمی کردند .!!
در روزی از روز ها باز آدم ها با افراد زیادتری به قلعه حیوانات حمله کردند که پس از درگیری نسبتا طولانی و با دادن خساراتی ، حیوانات توانستند آنها را بیرون کنند و آنها این پیروزی را جشن گرفتند . خوکها در ساختمان شروع به الکل نوشیدن کردند و هنگامی که حیوانات معترض شدند، سکوئیلر آمد و گفت در ماده ی پنج گفته شده که هیچ حیوانی به حد افراط الکل نمی نوشد.!!
سالها گذشت و زندگی حیوانات تا آنجا که یادشان می آمد همان بود که بود.

روزی سکوئیلر گوسفند ها را به مدت یک هفته به قطعه زمینی دور از حیوانات دیگر برد تا سرود جدیدی را به آنها تعلیم دهد. دریک شب که گوسفندان تازه برگشته بودند و حیوانات تازه دست از کار کشیده بودند ناگهان صدای شیهه  مهیب اسبی از حیاط شنیده شد . حیوانات سریع خود را به حیاط ساختمان رساندند و با تعجب و وحشت زده دیدند که خوکی داشت روی دو پای عقبش راه می رفت و او کسی نبود جز سکوئیلر. لحظه ای بعد همه  خوکان که روی دو پای خود با بی تعادلی راه میرفتند از ساختمان خارج شدند و ناپلئون هم با همین وضع ، شلاق به دست خارج شد. وقتی حیوانات با دیدن این صحنه خواستند اعتراض کنند ناگهان گوسفندان همصدا با هم خواندند ( چهارپا خوب- دوپا بهتر ) و این را تا مدتی تکرار کردند به طوری که فرصت اعتراض را از حیوانات گرفتند.
حیوانات به سرجای خود برگشتند و مشاهده کردند که خوک ها فرمان آخری را هم تغییر داده و نوشته اند ( همه ی حیوانات برابرند اما بعضی برابرترند ).
بعد از این ماجرا شلاق به دست گرفتن و پیپ کشیدن و روزنامه خواندن و لباس به تن کردن خوک ها دیگر برای حیوانات تعجبی نداشت.
درشبی از شبها حیوانات متوجه شدند که در ساختمان، صدای خنده های بلندی می آید ، آنها کنجکاو شدند و بی سر و صدا به طرف پنجره ی ساختمان رفتند ، دیدند که ناپلئون و بقیه ی خوک ها به سهولت بر روی صندلی نشسته اند و با آدم ها مشغول ورق بازی هستند و پیمانه هایی از آبجو را با هم می خورند و سخنانی بین آنها رد و بدل می شود که از جمله:
بین خوک و بشر هرگز اصطکاک منافع وجود نداشته و دلیلی نیست که پس از این هم وجود داشته باشد و کشمکش و اشکالات آنان همه یکی است و آن چیزی نیست جز: کار کشیدن و حکومت کردن و فرمان دادن به حیوانات.
درآخر اسم قلعه ی حیوانات منسوخ شد و نام آنرا قلعه مانر گذاشتند که ظاهرا اسم صحیح و اصلی محل است.

پیشنهاد می کنم این کتاب را حتما بخوانید و اگر خوانده اید از تکرارش دریغ نفرمایید .

لینک دانلود کتاب قلعه حیوانات

۱۳۹۲/۴/۲۰

عصیان / بندگی ، فروغ فرخزاد



شعر کامل و زیبای فروغ فرخزاد به نام عصیان / بندگی ، که دراین شعر فروغ به زیبایی به مقام شامخ خدای معرفی شده در اسلام می تازد و چنان زیبا او و  مقامش را به پرسش می گیرد که تحسین آدمی را بر چنین اندیشه ایی در کالبد یک زن بر می انگیزد.
به گمان من اشاره فروغ فرخزاد در این قسمت شعر به حافظ شیرازی به این بیت از حافظ باشه که گفت :

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رٌکناباد و گلگشت مصلی را .


به راستی خودآ را چه کسانی به درستی شناخته و دریافت کرده اند ؟ کسانی که اندیشه ایی آزاد و بی پروا و پرسش گری مانند حافظ و خیام و فروغ و ... داشته و دارند یا کسانی که این گونه اندیشه ها و شناخت های حقیقی را می بینند و می خوانند و می شنوند ، رگ تعصب و غیرتشان چنان باد می کند که حاضر می شوند بلایی را سر آن شخص بیاورند که بر سر امثال زنده راه و زنده یاد فریدون فرخزاد آوردند !؟


عصیان (بندگی)

بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز

در دلم دردیست بی آرام و هستی سوز
راز سرگردانی این روح عاصی را
با تو خواهم در میان بگذاردن، امروز


گر چه از درگاه خود می رانیم، اما

تا من اینجا بنده، تو آنجا، خدا باشی
سرگذشت تیرۀ من، سرگذشتی نیست
کز سرآغاز و سرانجامش جدا باشی


نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند

بی خبر از کوچ دردآلود انسانها
دست مرموزی مرا چون زورقی لرزان
می کشد پاروزنان در کام طوفانها


چهره هایی در نگاهم سخت بیگانه
خانه هایی بر فرازش اشک اختر ها
وحشت زندان و برق حلقهء زنجیر
داستانهایی ز لطف ایزد یکتا !


سینۀ سرد زمین و لکه های گور

هر سلامی سایۀ تاریک بدرودی
دستهایی خالی و در آسمانی دور
زردی خورشید بیمار تب آلودی

جستجویی بی سرانجام و تلاشی گنگ
جاده یی ظلمانی و پایی به ره خسته
نه نشان آتشی بر قله های طور
نه جوابی از ورای این در بسته


آه ... آیا ناله ام ره می برد در تو ؟
تا زنی بر سنگ جام خود پرستی را
یک زمان با من نشینی ، با من خاکی
از لب شعرم بنوشی درد هستی را


سالها در خویش افسردم ولی 
امروز
شعله سان سر می کشم تا خرمنت سوزم
یا خمش سازی خروش بی شکیبم را
یا ترا من شیوه ای دیگر بیاموزم


دانم از درگاه خود می رانیم، اما

تا من اینجا بنده، تو آنجا، خدا باشی
سرگذشت تیرۀ من، سرگذشتی نیست
کز سر آغاز و سرانجامش جدا باشی


چیستم من؟ زاده یک شام لذتباز

ناشناسی پیش میراند در این راهم
روزگاری پیکری بر پیکری پیچید
من به دنیا آمدم، بی آنکه خود خواهم


کی رهایم کرده ای ، تا با دوچشم باز

برگزینم قالبی ، خود از برای خویش
تا دهم بر هر که خواهم نام مادر را
خود به آزادی نهم در راه پای خویش


من به دنیا آمدم تا در جهان تو 

حاصل پیوند سوزان دو تن باشم
پیش از آن کی آشنا بودیم ما با هم ؟
من به دنیا آمدم بی آن که «من» باشم


روزها رفتند و در چشم سیاهی
 ریخت
ظلمت شبهای کور دیرپای تو
روزها رفتند و آن آوای لالایی
مرد و پر شد گوشهایم از صدای تو


کودکی همچون پرستوهای رنگین بال

رو بسوی آسمان های دگر پر زد
نطفه اندیشه در مغزم بخود جنبید
میهمانی بی خبر انگشت بر در زد


می دویدم در بیابان های وهم انگیز
می نشستم در کنار چشمه ها سرمست
می شکستم شاخه های راز را اما
از تن این بوته هر دم شاخه ای می رست


راه من تا دور دست دشت ها می رفت

من شناور در شط اندیشه های خویش
می خزیدم در دل امواج سرگردان
می گسستم بند ظلمت را ز پای خویش


عاقبت روزی ز خود آرام پرسیدم
چیستم من؟ از کجا آغاز می یابم ؟
گر سرا پا نور گرم زندگی هستم
از کدامین آسمان راز می تابم


از چه می اندیشم اینسان روز و شب خاموش ؟

دانه اندیشه را در من که افشانده است ؟
چنگ در دست من و من چنگی مغرور
یا به دامانم کسی این چنگ بنشانده است ؟


گر نبودم یا به دنیای دگر بودم
باز آیا قدرت اندیشه ام می بود ؟
باز آیا می توانستم که ره یابم
در معماهای این دنیای رازآلود ؟


ترس ترسان در پی آن پاسخ مرموز

سر نهادم در رهی تاریک و پیچاپیچ
سایه افکندی بر آن پایان و دانستم
پای تا سر هیچ هستم، هیچ هستم ، هیچ


سایه افکندی بر آن «پایان» و در دستت

ریسمانی بود و آن سویش به گردنها
می کشیدی خلق را در کوره راه عمر
چشمهاشان خیره در تصویر آن دنیا


می کشیدی خلق را در راه و می خواندی

آتش دوزخ نصیب کفر گویان باد
هر که شیطان را به جایم بر گزیند او
آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد


خویش را ‌آینه ای دیدم تهی از خویش
هر زمان نقشی در آن افتد به دست تو
گاه نقش قدرتت، گه نقش بیدادت
گاه نقش دیدگان خودپرست تو


گوسپندی در میان گله سرگردان
آنکه چوپانست ره بر گرگ بگشوده !
آنکه چوپانست خود سرمست از این بازی
می زده در گوشه ای آرام آسوده


می کشیدی خلق را در راه و می خواندی

«آتش دوزخ نصیب کفرگویان باد
هر که شیطان را به جایم برگزیند، او
آتش دوزخ به جانش سخت سوزان باد .»


آفریدی خود تو این شیطان ملعون را

عاصیش کردی او را سوی ما راندی
این تو بودی، این تو بودی کز یکی شعله
دیوی اینسان ساختی، در راه بنشاندی


مهلتش دادی که تا دنیا به جا باشد
با سرانگشتان شومش آتش افروزد
لذتی وحشی شود در بستری خاموش
بوسه گردد بر لبانی کز عطش سوزد




هر چه زیبا بود بی رحمانه بخشیدیش
شعر شد، فریاد شد، عشق و جوانی شد
عطر گل ها شد به روی دشت ها پاشید
رنگ دنیا شد فریب زندگانی شد


موج شد بر دامن مواج رقاصان

آتش می شد درون خم به جوش آمد
آن چنان در جان می خواران خروش افکند
تا ز هر ویرانه بانگ نوش نوش آمد


نغمه شد در پنجه چنگی به خود پیچید

لرزه شد بر سینه های سیمگون افتاد
خنده شد دندان مه رویان نمایان کرد
عکس ساقی شد به جام واژگون افتاد


سحر آوازش در این شب های ظلمانی

هادی گم کرده راهان در بیابان شد
بانگ پایش در دل محراب ها رقصید
برق چشمانش چراغ رهنورردان شد


هر چه زیبا بود بی رحمانه بخشیدیش
در ره زیبا پرستانش رها کردی
آن گه از فریاد های خشم و قهر خویش
گنبد مینای ما را پر صدا کردی


چشم ما لبریز از آن تصویر افسونی
ما به پای افتاده در راه سجود تو
رنگ خون گیرد دمادم در نظرهامان
سرگذشت تیرهء قوم «ثمود» تو


خود نشستی تا بر آنها چیره شد آنگاه

چون گیاهی خشک کردیشان ز طوفانی
تندباد خشم تو بر قوم لوط آمد
سوختیشان، سوختی با برق سوزانی


وای از این بازی، از این بازی درد آلود

از چه ما را این چنین بازیچه می سازی ؟
رشتۀ تسبیح و در دست تو می چرخیم
گرم می چرخانی و بیهوده می تازی....!


چشم ما تا در دو چشم زندگی افتاد

با «خطا»، این لفظ مبهم، آشنا گشتیم
تو خطا را آفریدی، او به خود جنبید
تاخت بر ما، عاقبت نفس خطا گشتیم


گر تو با ما بودی و لطف تو با ما بود
هیچ شیطان را به ما مهری و راهی بود ؟
هیچ در این روح طغیان کردهء عاصی
زو نشانی بود یا آوای پایی بود ؟


تو من و ما را پیاپی می کشی در گود
تا بگویی می توانی این چنین باشی
تا من و ما جلوه گاه قدرتت باشیم
بر سر ما پتک سرد آهنین باشی


چیست این شیطان از درگاهها رانده ؟
در سرای خامش ما میهمان مانده 
بر اثیر پیکر سوزنده اش دستی
عطر لذت های دنیا را بیافشانده


چیست او، جز آن چه تو می خواستی باشد ؟
تیره روحی، تیره جانی، تیره بینایی
تیره لبخندی بر آن لب های بی لبخند
تیره آغازی، خدایا، تیره پایانی


میل او کی مایۀ این هستی تلخست ؟
رأی او را کی از او در کار پرسیدی ؟
گر رهایش کرده بودی تا بخود باشد
هرگز از او در جهان نقشی نمی دیدی


ای بسا شب ها که در خواب من آمد او
چشمهایش چشمه های اشک و خون بودند
سخت می نالیدند و می دیدم که بر لبهاش
ناله هایش خالی از رنگ و فسون بودند


شرمگین زین نام ننگ آلودۀ رسوا
گوشه یی می جست تا از خود رها گردد
پیکرش رنگ پلیدی بود و او گریان
قدرتی می خواست تا از خود جدا گردد


ای بسا شب ها که با من گفتگو می کرد
گوش من گویی هنوز از ناله لبریز است :
شیطان : تف بر این هستی، بر این هستی دردآلود
تف بر این هستی که اینسان نفرت انگیزست


خالق من او، و او هر دم به گوش خلق
از چه می گوید چنان بودم، چنین باشم ؟
من اگر شیطان مکارم گناهم چیست ؟
او نمی خواهد که من چیزی جز این باشم


دوزخش در آرزوی طعمه یی می سوخت
دام صیادی به دستم داد و رامم کرد
تا هزاران طعمه در دام افکنم، ناگاه
عالمی را پرخروش از بانگ نامم کرد


دوزخش در آرزوی طعمه یی می سوخت
منتظر، برپا، ملک های عذاب او
نیزه های آتشین و خیمه های دود
تشنه قربانیان بی حساب او


میوه تلخ درخت وحشی زقوم
همچنان بر شاخه ها افتاده بی حاصل
آن شراب از حمیم دوزخ آغشته
ناز ده کس را شرار تازه ای در دل


دوزخش از ضجه های درد خالی بود
دوزخش بیهوده می تابید و می افروخت
تا به این بیهودگی رنگ دگر بخشد
او به من رسم فریب خلق را آموخت


من چه هستم؟ خود سیه روزی که بر پایش
بندهای سرنوشتی تیره پیچیده
ای مریدان من، ای گمگشتگان راه
راه ما را او گزیده، نیک سنجیده


ای مریدان من، ای گمگشتگان راه
راه، راهی نیست تا راهی به او جوییم
تا به کی در جستجوی راه می کوشید ؟
راه ناپیداست، ما خود راهی اوییم


ای مریدان من، ای نفرین او بر ما
ای مریدان من، ای فریاد ما از او
ای همه بیداد او، بیداد او بر ما
ای سراپا خنده های شاد ما از او


ما نه دریاییم تا خود، موج خود گردیم
ما نه طوفانیم تا خود، خشم خود باشیم
ما که از چشمان او بیهوده افتادیم
از چه می کوشیم تا خود چشم خود باشیم ؟


ما نه آغوشیم، تا از خویشتن سوزیم
ما نه آوازیم تا از خویشتن لرزیم
ما نه «ما» هستیم تا بر ما گنه باشد
ما نه «او» هستیم تا از خویشتن ترسیم


ما اگر در دام نا افتاده می رفتیم
دام خود را با فریبی تازه می گسترد
او برای دوزخ تبدار سوزانش
طعمه هایی تازه در هر لحظه می پرورد



ای مریدان من، ای گمگشتگان راه
من خود از این نام ننگ آلوده بیزارم
گر چه او کوشیده تا خوابم کند، اما
«من که شیطانم، دریغا، سخت بیدارم »


ای بسا شبها که من با او در آن ظلمت
اشک باریدم، پیاپی اشک باریدم
ای بسا شبها که من لب های شیطان را
چون ز گفتن مانده بود، آرام بوسیدم


ای بسا شبها که بر آن چهرهء پرچین
دست هایم با نوازش ها فرود آمد
ای بسا شب ها که تا آوای او برخاست
زانوانم بی تأمل در سجود آمد


ای بسا شب ها که او از آن ردای سرخ
آرزو می کرد تا یک دم برون باشد
آرزو می کرد تا روح صفا گردد
نی خدای نیمی از دنیای دون باشد


بارالها حاصل این خود پرستی چیست ؟
«ما که خود افتادگان زار مسکینیم»
ما که جز نقش تو در هر کار و هر پندار
نقش دستی ، نقش جادویی نمی بینیم


ساختی دنیای خاکی را و میدانی
پای تا سر جز سرابی ، جز فریبی نیست
ما عروسکها، و دستان تو دربازی
کفر ما، عصیان ما، چیز غریبی نیست


شکر گفتی گفتنت، شکر ترا گفتیم
لیک دیگر تا به کی شکر ترا گوییم ؟
راه می بندی و می خندی به ره پویان
در کجا هستی ، کجا، تا در تو ره جوییم؟


ما که چون مومی به دستت شکل میگیریم
پس دگر افسانه روز قیامت چیست ؟
پس چرا در کام دوزخ سخت می سوزیم ؟
این عذاب تلخ و این رنج ندامت چیست ؟


این جهان خود دوزخی گردیده بس سوزان
سر به سر آتش، سراپا ناله های درد
پس غل و زنجیرهای تفته بر پا ها
از غبار جسمها، خیزنده دودی سرد


خشک و تر با هم میان شعله ها در سوز
خرقه پوش زاهد و رند خراباتی
می فروش بیدل و میخواره سرمست
ساقی روشنگر و پیر سماواتی


این جهان خود دوزخی گردیده بس سوزان
باز آنجا دوزخی در انتظار ماست
بی پناهانیم و دوزخبان سنگین دل
هر زمان گوید که در هر کار یار ماست !


یاد باد آن پیر فرخ رای فرخ پی
آن که از بخت سیاهش نام «شیطان» بود
آن که در کار تو و عدل تو حیران بود
هر چه او می گفت، دانستم، نه جز آن بود


این منم آن بندهء عاصی که نامم را
دست تو با زیور این گفته ها آراست
وای بر من، وای بر عصیان و طغیانم
گر بگویم، یا نگویم، جای من آنجاست


باز در روز قیامت بر من ناچیز
خرده می گیری که روزی کفر گو بودم
در ترازو می نهی بار گناهم را
تا بگویی سرکش و تاریک خو بودم


کفه ای لبریز از بار گناه من
کفۀ دیگر چه ؟ می پرسم خداوندا
چیست میزان تو در این سنجش مرموز ؟
میل دل یا سنگ های تیرهء صحرا؟


خود چه آسانست در آن روز هول انگیز
روی در روی تو از خود گفتگو کردن
آبرویی را که هر دم می بری از خلق
در ترازوی تو نا گه جستجو کردن !


در کتابی، یا که خوابی، خود نمی دانم
نقشی از آن بارگاه کبریا دیدم
تو به کار داوری مشغول و صد افسوس
در ترازویت ریا دیدم، ریا دیدم


خشم کن، اما ز فردایم مپرهیزان
من که فردا خاک خواهم شد، چه پرهیزی
خوب می دانم سر انجامم چه خواهد بود
تو گرسنه، من، خدایا، صید ناچیزی



تو گرسنه، دوزخ آنجا کام بگشوده
مارهای زهرآگین، تک درختانش
از دم آنها فضا ها تیره و مسموم
آب چرکینی شراب تلخ و سوزانش


در پس دیوارهایی سخت پا برجا
«هاویه» آن آخرین گودال آتشها
خویش را گسترده تا ناگه فرا گیرد
جسم های خاکی و بی حاصل ما را


کاش هستی را به ما هرگز نمی دادی
یا چو دادی ‚ هستی ما هستی ما بود
می چشیدیم این شراب ارغوانی را
نیستی ‚ آن گه ‚ خمار مستی ما بود


سال ها ما آدمک ها بندگان تو 
با هزاران نغمهء ساز تو رقصیدیم
عاقبت هم ز آتش خشم تو می سوزیم
معنی عدل تو را هم خوب فهمیدیم


تا تو را ما تیره روزان دادگر خوانیم
چهر خود را در حریر مهر پوشاندی
از بهشتی ساختی افسانه ای مرموز
نسیه دادی، نقد عمر از خلق بستاندی


گرم از هستی ‚ ز هستی ها حذر کردند
سالها رخساره بر سجاده ساییدند
از تو نامی بر لب و در عالم رویا
جامی از می چهره ای ز آن حوریان دیدند


هم شکستی ساغر «امروزهاشان» را
هم به «فرداهایشان» با کینه خندیدی
گور خود گشتند و ای باران رحمتها
قرن ها بگذشت و بر آنان نباریدی


از چه می گویی حرامست این می گلگون؟
در بهشت جوی ها از می روان باشد
هدیۀ پرهیزکاران عاقبت آنجا
حوری یی از حوریان آسمان باشد


می فریبی هر نفس ما را به افسونی
می کشانی هر زمان ما را به دریایی
در سیاهی های این زندان می افروزی
گاه از باغ بهشتت شمع رویایی


ما اگر در این جهان بی در و پیکر
خویش را در ساغری سوزان رها کردیم
بارالها، باز هم دست تو در کارست
از چه می گویی که کاری ناروا کردیم؟


در کنار چشمه های سلسبیل تو
ما نمی خواهیم آن خواب طلایی را
سایه های سدر و طوبی ز آن خوبان باد
بر تو بخشیدیم این لطف خدایی را


حافظ، آن پیری که دریا بود و دنیا بود
بر «جوی» بفروخت این باغ بهشتی را
من که باشم تا به جامی نگذرم از آن ؟
تو بزن بر نام شومم داغ زشتی را



چیست این افسانهء رنگین عطرآلود ؟
چیست این رویای جادوبار سحر آمیز؟
کیستند این حوریان، این خوشه های نور ؟
جامه هاشان از حریر نازک پرهیز



کوزه ها در دست و بر آن ساق های نرم
لرزش موج خیال انگیز دامان ها
می خرامند از دری بر درگهی آرام
سینه هاشان خفته در آغوش مرجانها


آب ها پاکیزه تر از قطره های اشک
نهرها بر سبزه های تازه لغزیده
میوه ها چون دانه های روشن یاقوت
گاه چیده، گاه بر هر شاخه ناچیده


سبز خطانی سرا پا لطف و زیبایی
ساقیان بزم و رهزن های گنج دل
حسنشان جاوید و چشمان بهشتی ها
گاه بر آنان گهی بر حوریان مایل


قصر ها دیوارهاشان مرمر مواج
تخت ها، بر پایه هاشان دانهء الماس
پرده ها چون بالهایی از حریر سبز
از فضاها می ترواد عطر تند یاس


ما در اینجا خاک پای باده و معشوق
ناممان میخوارگان راندهء رسوا
تو در آن دنیا می و معشوق می بخشی
مؤمنان بی گناه پارسا خو را


آن گناه تلخ وسوزانی که در راهش

جان ما را شوق وصلی و شتابی بود
در بهشت ناگهان نام دگر بگرفت
در بهشت، بارالها، خود ثوابی بود


هر چه داریم از تو داریم، ای که خود گفتی
: « مهر من دریا و خشمم همچو طوفانست
هر که را من خواهم او را تیره دل سازم
هر که را من برگزینم، پاک دامانست .»


پس دگر ما را چه حاصل زین عبث کوشش
تا درون غرفه های عاج ره یابیم
یا برانی یا بخوانی ، میل میل تست
ما ز فرمانت خدایا رخ نمی تابیم


تو چه هستی ای همه هستی ما از تو ؟
تو چه هستی ، جز دو دست گرم در بازی؟
دیگران در کار گل مشغول و تو در گل
می دمی - تا بندۀ سر گشته ای سازی


تو چه هستی، ای همه هستی ما از تو
جز یکی سدی به راه جستجوی ما
گاه در چنگال خشمت میفشاریمان
گاه می آیی و می خندی به روی ما


تو چه هستی ؟ بندهء نام و جلال خویش
دیده در آینهء دنیا جمال خویش
هر دم این آینه را گردانده تا بهتر
بنگرد در جلوه های بی زوال خویش


برق چشمان سرابی، رنگ نیرنگی
شیرۀ شب های شومی، ظلمت گوری
شاید آن خفاش پیر خفته ای کز خشم
تشنه سرخی خونی، دشمن نوری


خود پرستی تو، خدایا، خود پرستی تو
کفر می گویم، تو خارم کن، تو خاکم کن
با هزاران ننگ آلودی مرا اما
گر خدایی -در دلم بنشین و پاکم کن


لحظه ای بگذر ز ما بگذار خود باشیم
بعد از آن ما رابسوزان تا ز «خود» سوزیم
بعد از آن یا اشک، یا لبخند، یا فریاد
فرصتی تا توشه ره را بیندوزیم

۱۳۹۲/۴/۱۹

کاری زیبا از شهرام با نام ( شرم بر ما )

گفتی پدر این سرزمین دور باد از شر و دروغ
قحطی نبیند این دیار ، دشمن بماند بی فروغ
گفتی چنان ارزنده هست این خاک زرین کهن
خاکی که جسمت بعدِ مرگ یک ذره از ایران بُوَد
شرم بر ما ای پدر ، ما خود شدیم دشمن او
مهر وطن قحطی شده ، رایج شده کذب و دروغ
شرم بر ما ای پدر ، دادیم به باد آداب خویش
بیگانه شد سر مشق ما ، از یاد بردیم رسم خویش !!!
.
.
به جای شمس و مثنوی ، سرداده ایم حزن و فغان
شیون شده عادت ما ، ما وارثان مهرگان
شرم بر ما ای پدر ، ما که ز خود بی خبریم
دزدیده شد گنج وطن ، در خواب خوش غوطه وریم !!
بردند ، ربودند خاکمان ، به گل نشست دریایمان
گلها همه پژمرده اند ، رنگ رفته ست از فرهنگمان
تقصیر ندارد روزگار ، ظالم نخوانید این جهان
بر این دیار با شکوه ، ما خود نبودیم پاسبان !


۱۳۹۲/۴/۱۳

رو نمایی از طرح جدید پیکان 92

پیکان چند گانه سوز ایربک دار با ترمز ای بی اس و جراغهای دید در شب

طرح به روز شده برای رسیدن به خود کفایی  پس از تحریم صنعت خودرو سازی .





رفتار مردم ایران حماسه است یا مصر ؟

بلا نسبت بعضی ها ...
متاسفم که ما مردم ایران شدیم همون چیزی که می خواستند دقیقا از ما بسازند .
یه مشت بی عار ، بی غیرت ، بی شخصیت ، بیغ ، بی فرهنگ و بی تفاوت به همه امور کشورمان .
امروز که وقایع مصر و مبارزات مردم اونو دیدم و با شادی و هل هله کردن مردم ایران بخاطر شمرده شدن رای های بی اثرشان آن هم به یه آخوند مفت خور که از قماش کسانی است که سالیان سال است به ایران و فرهنگ و اقتصاد و تمدن و پیشرفت و تاریخ ایران ضربه زدند و می زنند ، مقایسه کردم برای بار هزارم افسوس خوردم که چه ملت بی جربزه و بی کله ایی هستیم ...
سی و پنج سال است زیر چکمه استبداد اسلامی هستیم و بجای اینکه بفهمیم درد و معضل اصلی این همه بدبختی و فساد و عقب ماندگی و افتصاد خری ، از کجاست باز دست به دامن همون درد می شیم که درمان پیدا کنیم !
اونوقت مردم مصر که اتفاقا مسلمان اصیل هم هستند و زبانشان هم زبان الله و پیغمبرشان هست پس از یک سال که از خطر اسلامیزه شدن سیاست و حکومت باخبر شدند یک دل و یک صدا به این امر اعتراض کردند و ارتش غیور و میهنی اونها هم ازشون حمایت کرد تا این زورگویان ومتحجرین مذهبی و اسلامی را از اریکه قدرت به زیر بکشند . چرا که باور دارند اسلام سیاسی و سیاست اسلامی هم سیاست را به گوه می کشه هم اسلام را . 
و وقتی این دوتا در یک جامعه رو به پیشرفت اما مذهبی به گوه کشیده میشن بطور مستقیم زندگی روز مره مردم به فاک عظما می ره .
به قول شاهین نجفی : با تمام وجود غمگینم .
اما آفرین به این مردم مصر وارتشش که میهنی است و به وظیفه و قسم نظامی خود وفادار است .


 ژنرال السیسی پس از جلسه‌ای چند ساعته با سران اپوزیسیون دولت مرسی، چهره‌های مذهبی مسلمان و قبطی و گروه‌های سیاسی مختلف، بیانیه‌ای را در تلویزیون قرائت کرد که بر طبق آن، پایان کار دولت محمد مرسی و تعلیق قانون اساسی جنجال بر انگیز این کشور اعلام شد.
قرار است دولت موقت تحت حمایت نظامی‌ها، تا زمان انتخاباتی زودهنگام، قدرت را به دست بگیرد. ارتش اعلام کرده که به هیچ وجه قصد کودتا ندارد و فقط به خواست مردم پشتیبان مردم مصر است تا شرایط انتخابات در زمانی کمتر از چهار ماه فراهم شود .
نقشه‌ راه سیاسی که شامل انتخابات زودهنگام پارلمانی و ریاست جمهوری، و بازنویسی قانون اساسی جدید است، مورد تایید رهبران سیاسی و مذهبی از جمله شیخ الازهر، پاپ تاوادروس دوم رهبر قبطی‌ها و محمد البرادعی یکی از رهبران مخالف‌ها قرار گرفته است.
«عدلی منصور» مقام عالی قضایی و رییس دیوان عالی مصر به عنوان رییس دولت موقت معرفی شده است.

لحظه‌ای پس از پایان قرائت بیانیه توسط ژنرال السیسی، جمعیت حاضر در میدان التحریر غریو شادی سر داده و به پایکوبی پرداختند.
شهر نصر که هواداران اخوان المسلمین در آن  جمعیت اکثریت را دارند، تحت محاصره نیروهای ارتش است .

۱۳۹۲/۴/۱۱

آخرین دور تحریمها علیه نظام جمهوری اسلامی ، شدید ترین تحریمها در طول تاریخ بشریت

خوب به سلامتی همه بخصوص بنفش های گرامی ، دوره جدید و البته آخرین دور تحریمهای آمریکا علیه نظام اسلامی ایران به اجرا در آمد که مستقیم و غیر مستقیم دودش تا امروز به چشم مردم ایران رفته و از این به بعد هم خواهد رفت ... این مصیبت ها برآمده از همان سیاست های نادرست و متوحشانه حکومتی است که فقط بر پایه یک ایدئولوژی قرون وسطایی اداره می شه و هدفش تنها و تنها حفظ سیستم و نظامی است که پس از چهارصد سال مبارزه آخوندی در ایران به قدرت رسیدند !!!
نکته ایی که حائز اهمیت زیادی است و تا امروز غالب مردم ایران اونو دست کم گرفتند و آینده ایران را بی اهمیت،  این است که این تحریمها شدید ترین و گسترده ترین تحریمهایی است که در طول تاریخ بشریت علیه یک کشور و یک نظام به مرحله اجرا گذاشته شده .
با این اوصاف شرایط امروز ایران بخصوص اوضاع اقتصادی ما مردم ، همانطور که قبلا هم گفتم نسبت به سال آینده و سالهای دیگر ، اگر این نظام و مدیران نالایق با این روش بی خردانه شان در کشور داری حفظ شود و ادامه پیدا کند ، بهترین روزها یمان در طول زندگیمان خواهد بود  .
و نکته بسیار بد و خطرناک اینه که اگه به هر دلیلی این تحریمها همچنان مردم را بجای اینکه از سیستم دور کند و به گرفتن حق و مطالبات خود از سیستم حاکم نکشاند  و مانند حماسه حضورپر شور ! مردم  در مشروعیت بخشی به آن  به اشکال مشابه دیگربرا نظام خود نمایی کنند ودر اعتراض به سیاستهای بد نظام به خیابان ها کشیده نشوند و فشار بر سیستم موجود نیاورند که نظام نوع رفتارش را در مواجه با جامعه جهانی در برنامه هسته ایی خود تغییر دهد ، تا شرایط بد حاکم بر ایران و مردم ایران با چرخش در تصمیم های لجوجانه و خودخواهی های یک شخص که باعث نابودی ایران و ایرانی شده ، کمی التیام یابد ... آنوقت جامعه جهانی هم که تنها و بیشتر به فکر منافع ملی و حفظ جان شهروندان و آینده خود و کشورشان هستند از مردم ایران هم گذر خواهند کرد و آخرین گزینه که حمله نظامی به ایران است را به مرحله اجرا قرار خواهند داد .
وزارت خزانه داری آمریکا هم اعلام کرده که پس از این دور آخر تحریمها اگر به نتیجه درستی در قبال برنامه هستی ایی ایران نرسیم  آخرین و بدترین گزینه علیه ایران را به اجرا در خواهیم اورد..
این تحریمها شامل کشتیرانی ایران ، صنعنت خودروسازی ایران ، انرژی ، شرکتهای بیمه ، خرید و فروش فلزات گرانبها از جمله طلا ، ارز و پول ، صدا و سیمای ایران و ماهواره ...
این تحریمها بصورت کلی و جزئی اعمال می شه یعنی اینکه علاوه بر شرکتها و نهادهایی که تا امروز با دور زدن تحریمها با نظام اسلامی داد و ستد می کردند ، افراد و اشخاص نیز مورد نظر شدید این دور از تحریمها هستند .
آمریکا اعلام کرده فروش نفت ایران را به جایی می رسانیم که یک قطره از نفت اران نتواند در بازارهای جهانی به فروش برسد بدون اینکه کمترین تاثیری در بازار نفتی جهان از نظر قیمتی و کمبود نفت ایجاد شود ، آمریکا اعلام کرده که به تنهایی متعهد به تامین کسری نفت ایران دربازار جهانی می باشد !!!
حالا کسانی که تا امروز می گفتند این تحریمها تاثیری بر اقتصاد ایران ندارد ، این قطعنامه های سازمان ملل و ... مشتی کاغذ پاره هستند ، ما تنگه هرمز را در صورت تحریم نفت ایران می بندیم !!! در صورت تحریم نفت ایران قیمت نفت به بشکه ایی دویست دلار می رسد !!! تحریم ها ما را خود کفا می کند و از اقتصاد تک قطبی که وابسته به نفت بود رهایی می بخشد و ... چه چیز برای گفتن دارند جز تکرار این خزعبلاتی که تا امروز زدند و باز هم می زنند .
به واقع کاش دولتمردانی دلسوز داشتیم که فراتر از یک ایدئولوژی توهمی و صدور آن به جامعه جهانی و ... به فکر اداره کشور و مدیریت درست آن بودند ... کشوری به نام ایران با آن همه سرمایه های نفتی و گازی و انرژی و وسعت جغرافیایی بالا و آب و هوای چهار فصل و معادن غنی ، جمعیت بالای جوان و تحصیلکرده و ... که اگر دست هر یک از این سیاستمداران غربی و آمریکایی بود یک ابر قدرت بلامنازعه در سطح جهانی می شد . 
افسوس که امروز ایران باید بر کشور های جهان پادشاهی می کرد اما متاسفانه حتی در گدایی هم راهش نمی دهند ...
تنها راه نجات ما ایرانی ها و ایران ... جدایی کامل هر نوع دین و مذهب و ایدئولوژی از سیستم حاکم بر کشور و سیاست است .. و این ممکن نیست مگر اینکه این نظام آخوندی سرنگون بشه  ، غیر از این هر عملی درجهت آزادی  ، برابری ، عدالت ، اقتصاد سالم ، رفاه در زندگی عموم مردم ، شهروند مداری ، حقوق مساوی بین زن و مرد ، احترام به عقاید ، حقوق بشر ، آزادی زندانیان سیاسی ، جلوگیری از اعدامها  ، قتلهای خودسرانه و زنجیره ایی ،  تدوین فرهنگی اصیل و ایرانی و .... دریا به کفچه پیمودن است .